• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

سعدی

  • شروع کننده موضوع NESA
  • تاریخ شروع

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد

باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد

چندین وفا که کرد چو من در هوای تو

وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد

بگریست چشم ابر بر احوال زار من

جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد

گفتم لب تو را که دل من تو برده‌ای

گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد

سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست

ما را غم تو برد به سودا تو را که برد

توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت

باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد

جز چشم تو که فتنه قتال عالمست

صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد

سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست

دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

الا بر آن که دارد با دلبری وصالی

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید

چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

خرم تنی که محبوب از دَر فَرازَش آید

چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی

همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه

با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی

دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد

کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی

بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش

وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی

اول که گوی° بردی من بودمی به دانش

گر سودمند بودی بی دولت اِحتیالی

سال وصال با او یک روز بود گویی

و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

ایام را به ماهی یک شب هِلال باشد

وآن ماه دلستان را هر ابرویی هِلالی

صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی

سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,334
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
+سعدی بر این باور است که اگر ذره ای آبروی کسی را بریزیم روزی آبروی ما نیز چندین برابر بیشتر ریخته خواهد شد. دنیا دار مکافات است...
+اِن الله یدافعُ مِن اَلذین امنو (حج-38)
پس کسی را که خداوند مدافع اوست چگونه انسان به خود جرأت می دهد که آبروی او را بریزد و به حیثیتش صدمه برساند.

+حکایت در خاصیت پرده پوشی و سلامت خاموشی؛بوستان،باب هفتم،در عالم تربیت.

یکی پیش داود طائی نشست
که دیدم فلان صوفی افتاده مست

قی آلوده دستار و پیراهنش
گروهی سگان حلقه پیرامنش

چو پیر از جوان این حکایت شنید
به آزار از او روی در هم کشید

زمانی بر آشفت و گفت ای رفیق
به کار آید امروز یار شفیق

برو زآن مقام شنیعش بیار
که در شرع نَهی است و در خرقه عار

به پشتش در آور چو مردان که مست
عنان سلامت ندارد به دست

نیوشنده شد زین سخن تنگدل
به فکرت فرو رفت چون خر به گل

نه زهره که فرمان نگیرد به گوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش

زمانی بپیچید و درمان ندید
ره سر کشیدن ز فرمان ندید

میان بست و بی اختیارش به دوش
در آورد و شهری بر او عام جوش

یکی طعنه می‌زد که درویش بین
زهی پارسایان پاکیزه دین!

یکی صوفیان بین که می خورده‌اند
مرقع به سیکی گرو کرده‌اند

اشارت کنان این و آن را به دست
که آن سر گران است و این نیم مست

به گردن بر از جور دشمن حُسام
به از شنعت شهر و جوش عوام

بلا دید و روزی به محنت گذاشت
به ناکام بردش به جایی که داشت

شب از فکرت و نامرادی نخفت
دگر روز پیرش به تعلیم گفت

مریز آبروی برادر به کوی
که دَهرت نریزد به شهر آبروی
 
ارسال‌ها
810
امتیاز
11,334
نام مرکز سمپاد
چهارراه لشگر
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی

عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی


اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم (به کار درنبندم)
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی

ز حدیث حُسن لیلی بگذشت و شوق مجنون
اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی


دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به ارادتی دوا کن

بسیار خلاف عهد کردی
آخر به غلط یکی وفا کن

ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن

این قاعده خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن


برخیز و در سرای در بند
بنشین و قبای بسته وا کن

آن را که هلاک می‌پسندی
روزی دو به خدمت آشنا کن

چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق مبتلا کن

سعدی چو حریف ناگزیر است
تن درده و چشم در قضا کن

شمشیر که می‌زند سپر باش
دشنام که می‌دهد دعا کن

زیبا نبود شکایت از دوست
زیبا همه روز گو جفا کن
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
جماعتی که نظر را حرام می‌گویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
...
 
  • لایک
امتیازات: Sep

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
جوانی پاکباز پاک رو بود
که با پاکيزه رویی در گرو بود

چنين خواندم که در دريای اعظم
بگردابی درافتادند با هم

چو ملاح آمدش تا دست گيرد
مبادا کاندران حالت بميرد

همي گفت از ميان موج و تَشوير
مرا بگذار و دست يار من گير

در اين گفتن جهان بر وی برآشفت
شنيدندش که جان ميداد و ميگفت

حديث عشق از آن بَطّال مينوش
که در سختی کند ياری فراموش

چنين کردند ياران زندگانی
ز کار افتاده بشنو تا بدانی

که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی

دلارامی که داری دل درو بند
دگر چشم از همه عالم فروبند


اگر مجنون ليلی زنده گشتی
حديث عشق از اين دفتر نبشتی

گلستان،باب پنجم،در عشق و جوانی،حکایت21
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
عیب عاشقی

عوام عیب کنندم که: "عاشقی همه عمر"
کدام عیب، که سعدی خود این هنر دارد

از دیدگاه سعدی، عاشقی نه تنها عیب نیست بلکه هنر محسوب می شود. هنر نیز مجموعه فضیلت هایی است که می توان در وجود خواص یافت. هر کسی نمی تواند هنر عشق بیاموزد زیرا عشق هم ذوق می خواهد و هم به جهدی عمیق و ریشه دار نیاز دارد. حتی با داشتن ذوق و پشتکار نیز باید عمری را صرف کرد تا عشق را با تمام وجود دریافت. هیچ هنری بدون زحمت و سختی، هنر نمی شود و عشق به عنوان سخت ترین و برترین هنرها البته که ذوق و جهادی عظیم می طلبد.

شرح غزلیات سعدی
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
هر که با بدان نشيند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن

طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند

+باب هشتم گلستان؛ در آداب صحبت
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد


تو پادشاهی گر چشم پاسبان همه شب
به خواب درنرود پادشا چه غم دارد

خطاست این که دل دوستان بیازاری
ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد


امیر خوبان آخر گدای خیل توایم
جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد

بکی العذول علی ماجری لاجفانی
رفیق غافل از این ماجرا چه غم دارد

هزار دشمن اگر در قفاست عارف را
چو روی خوب تو دید از قفا چه غم دارد


قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفتست
تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد

بلای عشق° عظیمست لاابالی را
چو دل به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد


جفا و هر چه توانی بکن که سعدی را
که ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را

دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را

عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را

...
 

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد
شیراز مشکین می‌کند چون ناف آهوی ختن
گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد
من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان
کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می‌برد
برتاس در بر می‌کنم یک لحظه بی اندام او
چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می‌برد
بسیار می‌گفتم که دل با کس نپیوندم ولی
دیدار خوبان اختیار از دست دانا می‌برد
دل برد و تن درداده‌ام ور می‌کشد استاده‌ام
کآخر نداند بیش از این یا می‌کشد یا می‌برد
چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده‌ای
دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می‌برد
حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی
من خود به رغبت در کمند افتاده‌ام تا می‌برد
هر کو نصیحت می‌کند در روزگار حسن او
دیوانگان عشق را دیگر به سودا می‌برد
وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس
سعدی که شوخی می‌کند گوهر به دریا می‌برد
 
  • لایک
امتیازات: Sep
بالا