• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

خداشناسی فلسفی

  • شروع کننده موضوع
  • #81

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین

متوجّه نشدم.اگر چیزی رو جا انداختم لطفا تذکّر بدید.

۱. ما برای بخشای مختلف یک موجود علل مختلفی در نظر می‌گیریم. این علت‌ها بخشی از موجودن که معلول بخش دیگه‌ای از موجودن.
مثلا یه ساختمون استحکام داره. و علت استحکام تیرآهناشه. ولی کلیت وجود یک ساختمون علت ربطی در درون خودش نداره. یا حتی اگر بیایم ارتباط کلی‌نگرانه‌ی اجزا رو درنظر بگیریم و بگیم این علت وجود موجود هست طبق اصول شما به خطا رفتیم. چون طبق اصول شما این کلی‌نگری و فقط ذهنیه و جز موجود نیست. تازه اگرم جزو موجود باشه تسلسل به وجود می‌آد:

متوجّه این یکی نشدم. لطفا بیشتر توضیح بدید.


راستی نظر شما درمورد کوانتوم چیه؟
مطالعه نداشتم.

۲. اگه یه اتم ازلی باشه، از معلولیت فقری خارج شده. یعنی نیاز به وجود بخشی نداره و این اتم از ازل وجود داشته. همچنین ممکن‌الوجوده چون‌ممکنه بر اثر واپاشی هسته‌ای نابود بشه و عدمش قابل تصوره. یعنی ما یه ممکن‌الوجود داریم که به وجود نیومده ولی وجود داره.

ازلی بودن یک چیز، منافاتی با معلول بودنش نداره. موقعی شما میتونی این اشکال رو بیان کنی که من بگم ملاک معلولیت، حدوث زمانی هستش.(حادث زمانی یعنی چیزی که یه زمانی نبوده و بعدا موجود شده.)


ما گفتیم که ملاک معلولیت، امکان وجودی یا فقر وجودی هستش.
یعنی اگر چیزی فقر وجودی داشت، به علّتی نیاز داره که بهش وجود بده.
اگر چیزی ممکن الوجود بود، وجود براش ضرورت نداره و باید علّتی باشه که ضرورت رو بهش داده باشه.

اینا رو اینجا خیلی توضیح دادم:
بحث ممکن الوجود :

برای حل این بحث، اوّل باید ببینیم که مفاهیم چی هستند.
مفاهیم یک سری وجود ذهنی هستند که مانند آینه، از چیزهای دیگه حکایت می کنند. البته این حکایت می تونه درست باشه یا غلط. مثلا مفهوم درخت از وجود یک درخت در خارج حکایت میکنه. امّا این حکایت می تونه درست باشه یا غلط.

حالا بریم سراغ مفاهیم اصلی خودمون:
ما در ذهن پنج مفهوم داریم:
1.واجب الوجود بالذات
2.واجب الوجود بالغیر
3.ممتنع الوجود بالذات
4. ممتنع الوجود بالغیر
5. ممکن الوجود بالذات


خود این مفاهیم ذهنی هستند، از چیزهایی در خارج حکایت می کنند.

مثلا واجب الوجود بالذات، از چیزی در خارج حکایت میکنه که وجودش به خودی خود ضرورت داره و به چیز دیگری وابسته نیست. امّا معلوم نیست که این حکایت درست باشه یا نه، یعنی هنوز معلوم نیست که در خارج چنین چیزی وجود داشته باشد.

مفهوم واجب الوجود بالغیر، داره از چیزی در خارج حکایت میکنه که وجودش به خاطر چیزدیگری ضرورت یافته است.

مفهوم ممتنع الوجود بالذات، داره از چیزی حکایت میکنه وجودش به خودی خود در عالم خارج ، محاله. مثلا وقتی میگیم دایره ی چهارضلعی ممتنع الوجود بالذات است، یعنی یعنی محال است که در عالم خارج ذهن، چنین چیزی داشته باشیم.


مفهوم ممتنع الوجود بالغیر، داره از چیزی حکایت میکنه که به خاطر شرایط و چیزهای دیگه، وجودش محال شده. مثلا وقتی میگیم الآن طوفان ممتنع الوجود بالغیر هستش، یعنی به خاطر شرایط جوّی فعلی، وقوع طوفان محاله.



بالاخره میرسیم به مهم ترین مفهوم : ممکن الوجود بالذات ( ممکن الوجود بالغیر نداریم، یه کمی خودتون دقت کنید متوجّه میشید.)

ممکن الوجود بالذات، یعنی چیزی که به خودی خود، نه وجود براش ضرورت داره و نه عدم . مثلا یه سیب رو تو ذهنتون تصوّر کنید. اگر شرایط مهیّا باشه، این سیب میتونه موجود بشه، اگر شرایط مهیّا نباشه، این سیب موجود نمیشه.


تا اینجا مشکلی نیست؟

این مطلب رو میخواستم بعد از اینکه بالایی حل شد بگم. البته قبلا هم گفته بودم، امّا به خاطر سوال دوستان، دارم با تفصیل بیشتری میگم.

گفتیم که پنج تا مفهوم در ذهن داریم:


حالا میخوایم حکایت این مفاهیم از چیزهای دیگر رو بسنجیم.

1. حکایت واجب الوجود بالذات از چیزی های، سوال اصلی بحث هستش و ما الآن نمی دونم که آیا واجب الوجود، مصداق واقعی داره یا نه؟! پس اینو فعلا میذاریم کنار.

2. حکایت ممتنع الوجود بالذات مشخصه. یعنی ما میگیم یه سری چیزها هستند که وجودشون محاله، و این رو در ذهن خودمون می یابیم، مثل دایره‌ی چهارضلعی.

3. میریم سراغ ممکن الوجود بالذات.
این ممکن الوجود بالذات، از خیلی از چیزها حکایت میتونه حکایت بکنه. تقریبا تمام چیزهایی که می بینیم و حتّی خودمون، ممکن الوجود هستیم.
امّا اینجا یه بحثی مطرح میشه:
مصادیقِ مفهوم ممکن الوجود بالذات، همان مصادیق مفهوم های واجب الوجود بالغیر و ممتنع الوجود بالغیر هستند.

یعنی اگرچه ممکن الوجود بالذات، از لحاظ مفهومی با واجب الوجودبالغیر و ممتنع الوجود بالغیر، فرق می کنه ، امّا مصادیق ممکن الوجود بالذات، همان مصادیق واجب الوجود بالغیر یا ممتنع الوجود بالغیر هستند.



و این همان شباهتی هست که شما حس کردید.


امّا کسی میدونه چرا اینطوریه؟!

(قبلا هم دلیلش رو گفتم)

دلیلش اینه که وجود و عدم وجود، دوچیز متناقض هستند، یعنی اگر چیزی وجود داشته باشه، عدمش محاله و وجود براش ضرورت داره.
مثلا یک سیب، اگر موجود شد، وجودش براش ضرورت داره و عدمش محاله.
به عبارت دیگه، در عالم خارج، تمام وجودها و عدم ها، وصف ضرورت و وجوب را دارا هستند و شما هیچ وجود یا عدمی را پیدا نمی کنید که وصف ضرورت و وجوب نداشته باشد. سراغ دارید؟!
اگر براتون جانیافتاده، لطفا بحث کنید تا روشن بشه.
نتیجه :
پس اگر مفهوم ممکن الوجود بالذات، مصداقی در خارج داشته باشد، آن مصداق، یا باید واجب الوجود بالغیر باشد، یا ممتنع الوجود بالغیر.


حلّه؟!
لطفا جواب بدید تا من ادامه بدم.


با توجّه به این مطالب، هرممکن الوجودی به علّت نیاز داره، حالا چه حادث باشه و چه ازلی. فرقی نمیکنه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #82

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
علاقه مندم ولی تبحر به روش عقلانی مطرح کردنش رو ندارم، به مقوله معرفت شناسی هم علاقه مندم ولی اون هم همین طور، صرفا تا اونجایی ازش شنیدم که، معرفته ما وابسته به اندیشه ی ماست نه این که صرفا حقیقته بیرونی رو در بر داشته باشه، این برداشته من از یه اشاره جزئی به فلسفه معرفت شناسی کانت بوده. و تا پایان هر جا از معرفت شناسی صحبت میکنم، معرفت شناسی نسبی گرا منظورمه، که فکر میکنم شاخه متاخر معرفت شناسیه، و امروزه بین فلاسفه اعتبار بیشتری داشته باشه. فکر کنم موافقو مخالفای خودشو داشته باشه. بخاظر همین عدمه تبحر و این وابستگی که نهایتا اگه بخواد به معرفت شخصی من باشه و البته کمی هم راحت طلبیم، ترجیح میدم صرفا نظر شخصیمو بگم که شاید با توجه به روش عقلانی که خط مشی این موضوعه چندان جایی براش نباشه.



گفتم تجربه عرفانی رو لازم میدونم برای درک مقابل فلسفه و دین از هم، تجربه ای که شاید فلسفه و عقلانیت مکررا منسوخ اعلامش کرده، در طول تاریخ و متقابلا دین ومذهب هم از اصلی ترین مخالفان عرفان، و همین طور خرد گرایی و فلسفه بوده حداقل از دیدگاه افراد متدین این ها ( عرفان و فلسفه ) خیلی پذیرفته نبوده و جایگاهی نداشته، اگه علنا سرکوبو دشمنی نشده خیلی جاها اون طور که ثبت شده، و منم قصد اعتبار بخشی بیش از ارزش واقعیش بهش رو ندارم. یک قدم که شاید نزدیکمون کنه به درک فلسفی از تجربه عرفانی مقوله ی فلسفه ذهنه و این که این خود آگاهی و تعریفی که از خودمون داریم از همون نظر معرفت شناسی چقدر اعتبار داره نه توی بررسی به عنوان مولفی که تو شناخت ما از بیرون اثر داره بلکه فراتر از اون به عنوان مولفی که اصلا جای شک هست واقعیت بیرونی داره یا نه و ... بازم میگم شاید اینا از نظر عقلانی متناقض باشند یا چندان قابله پرداختن نباشن یا بیان درستی ازشون ارائه نشه توسط من ولی مهمه که عقلانی بهش پرداخته بشه کاری که کسی که تبحر بیشتری داشته باشه شاید بهتر بتونه انجامش بده و مطرحش کنه به دور از این تناقضات.



چون قراره دیدگاه شخصی رو مطرح کنم، که به حقیقت و واقعیت کلی تعمیم داده نشه؛ ابتدا یه خلاصه ای از ترتیب دیدگاه هایی که در مورد جهانبینی شخصیم داشتم سعی میکنم مطرح کنم، تا عواملی که شاید بر این دادگاهه کنونی من اثر گذاشته هم شفاف باشه، اگر دقیق بتونم اشاره کنم. کودکی شدیدا مقلد و معتقد بدون شک بنیادی در مورد چیزی بخاطر محیط رشد و ...، نوجوونیم ترکیب شده بود با مطالعه متون ادیان مختلف، عهد عتیقو جدید ادیان نو ظهور مثل رائلیان، براهین اثبات و رد وجود خدا و نقد این براهین تا جایی که میشد و اندیشه من به فهمش یاریم میکرد ( که البته مشخصا درک چندان عمیقی با توجه به تلاش نا کافی و شرایط سنی و هیجاناتو ... کسب نکردم. و بیشترین بازتاب عقایدم در اون مقطع تو همین انجمن قابله پیگیریه که منتهی شد به دو سه سالی محرومیت از فعالیت من اینجا البته تقریبا هر جای دیگه هم مطرح میکردم با همچنین واکنشایی رو به رو شدم تو محیط جامعه که منو هم لجوج تر میکرد ) ولی چیزی که باعثش شد اینا اهمیت داره اینجا؛ و اون یه سرگشتگی بود که ندونم خدایی هست یا نه و برای من اون موقع چیزی رو که اثباتی براش نداشتم پیش خودم، پذیرفته هم نبود؛ جدای از این که شناختم نسبت به کل مقوله ی خدا هم آشفته و ناقص بود. جلوتر بعد از زیاده روی تو مصرف روانگردان درگیر یه جنون آنی شدم و خواسته یا ناخواسته تصمیم به تغییر کلی مسیر گرفتم؛ تو گذر از نوجوونی، که باعث باوری شد دقیقا خلاف باور پیشینم، اونم این که من فقط یه چیز میدونم و اون این که خدایی هست و هیچ چیز دیگه ای برام اعتباری نداشت آنچنان که بخوام متکی بشم بش، پیرو همین زمانی رو باز هم به آشفتگی گذروندم ابتدا شدیدا معتقد به شریعت تشیع به حدی که نماز شبم رو سعی کنم از دست ندم. ولی خب طی یه سری اتفاقات که میتونم بگم با کربلا رفتنه اربعین شروع شد، برای منی که همه باور های پیشینم نسبت به اسلام رو سعی کرده بودم کنار بزارم، و شخصا شروع به مطالعه قرآن کرده بودم، هر چند همزمان یا شاید کمی بعدتر بخاطر یه سری توجیهات شخصی و ربط دادن چیز های مختلف و ترس خارج از چهارچوب فکر کردن، به امامت، مهدویت و ... باور قلبی پیدا کرده بودم؛ همه چی جلوه بت پرستی در نظرم پیدا کرد اونجا (سفر کربلای اربعین) پیش منی که بخاطر خود لغزندم تمام سعیم رو میکردم سخت گیریم نسبت به رکن اساسی توحید رو از دست ندم؛ چون هزاران بار درگیر این موضوع گم کردن راه شدم و بعد از اون هم شدم؛ پس به این راحتی عقاید دیگران برام پذیرفتنی نبود نه به سابقه و تبلیغات و باور دیگرانو ... نگاه میکردم نه هیچی بی هیچ ابایی تا تناقض دیدم پس زدم، و این یه شروعی بود به خارج شدن از اون چهارچوبی که واسه اسلام امروز ارائه میشه. ولی قبل و بعد از اون باز هم مسیر های مختلف رو، هیچ کدوم رو نه این که با جدیت دنبال کنم ولی خیلی هارو سرک کشیدم من جمله عرفان سرخپوستی، عرفان خاور دور بودیسم و هندوئیسم، یه مدت هم مزدیسنا که لازمه بگم هر کدوم خوبی های فوق العاده با ارزشی داشتن مثلا احترام به طبیعت عرفان سرخ پوستها و مزدیسنا یا اهمیت به خود سازی بودائی ها به جای تقلید خام؛ یا حتی هندوئیسم که حداقل تضاد من با مقوله کثرت رو کمش کرد وقتی نشونه هایی از وحدت رو تو هندوئیسمی که انتظارشو نداشتم دیدم؛ یا خرد گرایی مزد یسنا و مقوله ی اشا که به شناخت بیشتر من از خیر و شر کمک کرد، و نهایتا یه مدت هم سمت اکالت و علوم غریبه کشیده شدم ممارست به سحر و جادو و ... داشتم هر چند بی حاصل و تلاش آنچنانی هم نداشتم و به قولی، خیلی چیزا از دست دادم یا این طور خیال میکنم به بهای کم، شروع این ها هم با علاقه به شناخت شر و خود شر بود که فکر میکنم تا اندازه زیادی هم خودفریبیم نقش داشت ولی حداقل یه نتیجه برام داشت که اگه فراموشش نکنم و اشتباهش نگیرم فکر میکنم خوب باشه برام اونم این که چیزی خارج از این توحید نیست حتی شر؛ ولی با این حال چیزی که ارزش هماهنگ شدن داشته باشه برام و انتخابم خیر و عشق و شادی و ...ست، حداقل الان این طور دلم میخواد باشه. در حال حاضر هم به عرفان های معاصر علاقه مندم حداقل توجیهی که براش دارم اینه که اگه الآن به حاشیه نرونیمشونو سرکوبشون نکنیم و به جاش رو به رو بشیم باهاشون احتمالا تو آینده افسانه سازی کمتری بشه ازشون؛ جدای از این که سرشار از بازتاب تجارب عرفانی انسان های هم دوره ی مائه این عرفان های نوظهور. به شخص من هم کمک میکنه به فهم بهتره شعر، دین یا هنر نزد آدما و همون قضیه درک متقابل عقل و دین. ولی خب رو به رو شدن با هر چیزی احتماله اینو هم با خودش داره که ما به برداشت اشتباهی از اون مسئله برسیم یا اون مسئله خودش سرشار از اشتباهات باشه و ما به بخاطر معدود درستی هاش در معرض اون اشتباهاتم قرار بگیریم یا… ولی دلیل نمیشه چون احتمال تصادف هست من از خیابون رد نشم. هر چند این دوره دیگه آدما انقدر زده شدند از سر اشتباهات ما، از این قبیل مسائل دینو عرفان و اخلاقیات و … که بخواند چشم رو تمامش ببندند درست یا غلط.

جدای از این ها بدون پرداختن به دفاعیات و ادله هر کدوم، تجربه شخصی من از عرفان این طور بود که ابتدا آشنائی زدایی شدم اگر به مصداق فلسفی بخوام مطرحش کنم این فنای نفس در طریق سلوک یا شاهد بودن برای کسب شهود یا از خود بیخود شدن و سرمستی و …. در تجربه عرفانی رو که در پی هر عمل عرفانی بود، مراقبه یا مدیتیشن یا یوگا یا ارتباط اگه بود یا ذکر و نماز و چله نشینی و … یا سما یا هر چی. نه انکار خود یا مرگ خود اونطور که از کلمه فنای نفس بر میاد بلکه شناختی که از خودم داشتم به گونه ای پویا در اومد و همه مسائل دیگه. تمامه شناخته پیشینی که نسبت به خودم و پیرامونم داشتم رو دیگه آنچنان مطلق نمیدیدم تا جایی که حتی اون مرز و تفاوتی رو هم که نسبت به درون و بیرون خودم قائل بودم معناشو از دست داد برام و نیاز به بازنگریش داشتم و بازنگریه همه چی. همه این ها باعث شد بخوام از مطلق گرایی فاصله بگیرم مطلق گرایی که به نظرم در پس عقل، دین یا هر چی که بیاد مارو از حقیقت دور میکنه چه بسا همیشه فرهیخته ترینه آدم ها در مورد مستند ترین جزئیات پیش پا افتاده علم گواهه بر این بودند که نمیشه برچسبه مطلقا صحیح زد گذر زمان هم خیلی از این مسائل علمی پذیرفته شده رو به کلی تغییر داد. چیزی که در مورد دین به مراتب کمتر دیده میشه و همیشه انگار همه فقط و فقط دیدگاهی که خودشون داشتند رو صحیح دیدند بدون توجه به این که اون ها هم زمانی این دیدگاه رو کسب کردند و پذیرفتند نه این که از ابتدا به واسطش تعریف شده باشند.بخاطر همین هاست این که تجربه عرفانی رو نیاز میدونم برای این امر خداشناسی فلسفی. خیال نمیکنم آشتی بین عقل دین به دور از این آشنائی زدایی که ارمغان عرفان بود برای من ممکن باشه تا زمانی که همه ما میخوایم مطلق گرا بمونیم مطلقا. نمیگم مثل من وفای به بنیادی ترین باورهایی که هویتتون رو میسازه هم نداشته باشید که نتیجش میشه این گمگشتگیه همیشگیه من ولی خیلی هم پای در بند نباشید. وقتی ما هیچ جوره حاضر به پیوند و برقراری ارتباط و تعامل از طرف دین با فلسفه یا فلسفه با دین نیستیم چقدر امکان پذیره بتونیم به فهم هم دیگه و درکی از هم نائل بشیم؟ به نظر من تجربه عرفانی از دیدگاه عقلانی هم بهش نگاه کنیم کمک میکنه به ریشه یابی عقاید دینی و این ریشه یابی برای فهم بهتر عقاید دینی لازمه؛ هر چند ریشه های روانی و ... دیگه ای هم داشته و داره باور های دینی ما؛ مثل تقلید، ترس از گناه، اشتیاق به جاودانگی و ... و اغلب این امر داشتن باور های دینی امروزه مستقیما بخاطر تجربه عرفانی نبوده و نیست ولی، بنیاد و پایه باور های دینی میبینمش این تجربه عرفانی رو، بخاطر مشترکات گسترده ای که به نظر میاد دین از تجارب عرفان وام گیرنده بوده با توجه به این که تقریبا تمام ادیان مختلفی که بعضا هیچ گاه در معرض هم قرار نگرفتند محتوای تقریبا یکسانی دارند، و با توجه به این که تجربه عرفانی مضمون مشترکی داره جدا از شکل و شمایل مختلفی که زیر سایه عناوین مختلف عرفانی پیدا کرده که شرایط خاص و واسطه نمیخواد یعنی تجربه ی مجردیه که در اختیار همه ما قرار داره و میتونه این مشترکات بین ادیان رو توضیح بده من دلیلش رو معرفت مشترکی که از تجربه عرفانی حاصل میشه میدونم. و از اشتراکات بنیادینی که بین تجربه عرفانی از نظر نظام های اعتقادی مختلف شاهدش بودم رهایی اندیشه و آزادی ذهنه که یه جور حالته پیش نیازو قدم ابتدایی داره ولی امر پسین که از نظر من باور، یقین و ... باشه سایه انداخته روی این آزادی ذهن و رهایی اندیشه یا از نظر من حکم پیشین ( رجوع بشه به انقلاب کپرنیکی کانت و تقسیم بندی حکم پیشین و پسین کانت در معرفت شناسی ) به همین خاطر تجربه عرفانی رو با معرفت شناسی در ارتباط مستقیم میبینم که این رهایی اندیشه و رهایی از پیش فرض ها که برای خردگرایی و استدلال فلسفی لازمه و همین طور لزومش در معرفت شناسی تحت عنوان حکم پیشین یا همون آشنایی زدایی که از ابتدا به عنوان ارمغان تجربه عرفانی بش اشاره میکنم در یگانگیند از نظر من.



از اونجایی که میدونم خیلی بیان روونی ندارم و تاحدود زیادی هم بیان پیشینه و دیدگاه های شخصیم بود تا اینجا رو خلاصه میکنم امیدوارم حق مطلب ادا بشه:





- تعریف: معرفت شناسی برای فهم بهتر چیستی، چرایی، چگونگی و ... اندیشه ها، اعتقادات، باور ها، شناخت ها و ... مارو یاری میکنه.



- از جمله این باور ها و شناخت ها میشه به اعتقادات دینی اشاره کرد و همین طور خود کلیت اندیشه، عقل گرایی خرد، فلسفه و...



- معرفت شناسی به ریشه یابی و کلی نگری نسبت به 'عقاید و باور های دینی' و 'شناخت فلسفی و عقلانی ما' کمک میکنه.



- مطلق گرایی از نظر معرفت شناسی ( نسبی گرا ) میتونه باعث تقلیل شناخت و معرفت ما بشه

و برای پرهیز از این تقلیل نیاز به پرهیز از مطلق گرایی هست.



- برای پرداختن و حصول نتیجه بهینه تر از خداشناسی فلسفی

نیاز به مشارکت دو بنیان اصلیش یعنی دین و فلسفه وجود داره.



- تجربه عرفانی با اقدام به آشنائی زدایی کمک میکنه به فاصله گرفتن از مطلق گرایی میکنه.



- تجربه عرفانی همچنین ریشه بنیادین مشترک باور ها و اعتقادات دینی ما آدماهاست.



- ریشه یابی عقاید و باور های دینی از طریق تجربه عرفانی و معرفت شناسی

کمک میکنه به درک متقابل دین و فلسفه از هم.



----

کتاب عقل و اعتقاد دینی نوشته مایکل پترسون و گروهی از نویسندگان انتشارات طرح نو رو که تو نوشتار قبلی بهش اشاره کردم مطالعه کنید لطفا فکر میکنم مفید باشه، برای شروع در مورد این موضوع خدا شناسی فلسفی بعد از پرداختنه کامل به براهین وجودی به خصوص دیدگاه ابن سینا که جدای از مقبولیتش دیدگاه جالبی داره برای بررسی این موضوع خصوصا از این نقطه نظر که 'واجب‌الوجود نمی‌تواند به هیچ شرطی مشروط و به هیچ چیزی وابسته باشد.' بعد از اون به توحید از نظر محیی الدین ابن عربی باید پرداخته بشه به نظرم با توجه به این که این جا خدا شناسی توحیدی مد نظره بیشتر فکر میکنم. در کنار این ها کتاب نیلوفر و گل سرخ نوشته جو مارتین هم برای آشنایی کلی با عرفان بد نیست به نظرم



کم و کاست زیاد داره توضیحاتی که دادم ولی کاستی اصلی چیستیه تجربه عرفانیه به نظرم. یه سری اشارات شد به مضمونی که برای شخص من داره باقیش رو ترجیح میدم همون تجربه باقی بمونه ولی اگر خواستید در مورد انواعش صحبت میکنیم.

از اونجایی که به بحث اصلی غیرمرتبط هستش، لطفا اینجا ادامه ندید.
 

HeiSenberG

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
339
امتیاز
2,062
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
1399
یعنی شما وجود رو شدن می‌دونید و نه بودن؟
به تقدم زمانی علت هم معتقد نیستین؟
اگه یه ممکن‌الوجود ازلی داشته باشیم هیچ وقت هیچ ضرورتی برای موجودشدن به دست نیاورده و همیشه موجود بوده. چطور می‌گین این ممکن‌الوجود معلوله؟
@mohaq
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
امتیازات: mohaq
  • شروع کننده موضوع
  • #84

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
یعنی شما وجود رو شدن می‌دونید و نه بودن؟
یه جورایی آره. اگر مغالطه اشتراک لفظی پیش نیاد.
بذار برات مثال بزنم.
وجود ما ، مثل نور لامپ هستش که هرلحظه در حال ایجادشدن هستش. اگر لامپ خاموش بشه یا از بین بره، دیگه نوری هم در کار نخواهد بود. (این مثال عرفیه و با دقت فلسفی بهش نگاه نکنید.)

وجود ما هم هرلحظه داره از طرف خدا اعطا میشه. وجود هرلحظه ی شما، با وجود لحظه ی قبلی فرق میکنه و یه چیز جدیده.

به تقدم زمانی علت هم معتقد نیستین؟
به هیچ وجه. اتفاقا به عکسش معتقدم.
یعنی اگر علّت حقیقی باشه، دقیقا با معلول هم زمان هستش.
اینجا یه چیزایی گفتم:
قانون معیّت علّی – معلولی :
ثمره :
برای اشکال یابی ها غالبا از این قانون استفاده می کنیم . در نظریات علمی ( برای یافتن قانون جدید علمی) یا تعمیرات منزل یا .... . ( مثلا می گوییم طبق قانون ، هر وقت فلان علّت رخ دهد ، فلان معلول هم رخ می دهد ، مثلا جنگ یا بحران اقتصادی ، موجب فروپاشی نظام می شود. در ایران ما هردو را داشتیم ، امّا نظام فرو نریخت ، در نتیجه غربی دست از خیلی از قوانین جامعه شناسانه ی خود برداشتند و گفتند این ها غلط است.)

مفاد قانون :
1- انفکاک معلول از علّت تامه ممکن نیست ، یعنی با وجود علّت ، وجود معلول ضروری است.

اثبات : (برهان خلف )
فرض می کنیم ، علّت تامه هست ولی معلول نیست . حالا یا علّتِ عدم دارد ، یا ندارد.

اگر علّتِ عدم داشته است ، در آن صورت ، علّت تامّه ی ما ، علّت تامّه نبوده است. چون عدم معلول به عدم علّت تامه ی وجود نیازمند است. یعنی وجود معلول به وجود علّت تامّه وابسته است و عدم معلول ، به عدم علّت تامّه . اگر عدم معلول ، علّت داشته باشد ، یعنی علّت تامه معدوم است و این خلاف فرض است.

اگر بدون علّت ، معدوم باشد ، در آن صورت ، عدم معلول ، بدون علّت تحقق یافته است ، که خلاف اصل علیّت است. یعنی عدم معلول هم علّت دارد ، آن عدم علّت تامه است .

2- عدم انفکاک علّت تامه از معلول : یعنی با وجود معلول ، به وجود علّت تامه پی می بریم.

اثبات : (برهان خلف):
فرض می کنیم که معلول باشد ولی علّت تامه نباشد . این فرض با اصل علیّت در تناقض است ، زیرا وجود معلول ، نیازمند وجود علّت تامه است. (توضیح آنکه در تحلیل دیدگاه امکانی گفتیم که وقتی شیئی موجود است ، عدم وجود برای آن محال است . و این یعنی وجود برای آن ضروری است . در حالی که خود شیء ضرورتی ندارد. طبق فرض ، علّتی هم نداریم که ب آن ضرورت بدهد . پس از ابتدا معدوم بوده است .

- علّت تامه ، شامل همه ی علل حقیقی می شود . ( در صورتی که علّت تامه ، چند بخشی باشد.)

- با وجود معلول ، پی به علّت تامه ی مباشر معلول ، سپس علّت تامه ی مباشر علت ، سپس ... می بریم.

- معیّت در موجودات زمانی ، به صورت همزمانی است ، امّا در موجودات فرازمانی قضیه فرق می کند . ابتدا باید معنای زمان را متوجّه بشود . امّا نقدا بدانید که معیّت امری نسبی است ، در هر مورد ، طبق آن لحاظ می شود . مثل رابطه ی خواهر و برادر : گاهی برادری است ، گاهی خواهری است ، گاهی هم خواهری – برادری .

شبهات :
شاید بتوان گفت که گاهی قانون معیّت نقض می شود . مثلا در قضیه ی بنّا و ساختمان یا فرزند و والدین ، هر کدام از علّت و معلول ، از بین می روند ولی دیگری باقی است .

به نظر فیلسوفان ، هیچکدام از این مثال ها ، ناقض علیّت نیست ، چون مدعای فلاسفه ، تنها در علل حقیقی است و مثال های مذکور ، علل و معلول اعدادی هستند.

برای روشن شدن مطلب ، یک مثال می زنیم : ( راه حل همه یکی است )

بنا خم می شود ، سنگ و آجر را بر میدارد ، روی هم می گذارد ، ملات می ریزد . اگر بنا نباشد ، هیچ کدام از این افعال محقق نمی شود.

حالا بریم سراغ دیوار : چرا دیوار اینگونه ایستاده است ؟ سکون سنگ ها و ملات و جاذیه و نیرویی که اینها بهم وارد می کنند ، موجب ثبات دیوار است.

پس ببنا چه کاره است ؟ بنا تنها مقدمه ی اینها بود و زمینه را ایجاد کرده بود و علّت حقیقی نبود .

خلاصه :

علل حقیقی :

1. بنا => اراده بنا => حرکات بنا

2. نیروهای خاص => سکون سنگ ها و ملات ها => شکل دیوار

بین دسته ی اول و دوم ، رابطه ی حقیقی نیست.


اگه یه ممکن‌الوجود ازلی داشته باشیم هیچ وقت هیچ ضرورتی برای موجودشدن به دست نیاورده و همیشه موجود بوده. چطور می‌گین این ممکن‌الوجود معلوله؟

نمی دونم این حرفا رو کجا شنیدید یا دیدید. بحث ازلی یا حادث بودن رو متکلّمین مسلمان در گذشته مطرح می کردند و الآن منسوخ شده.
این موجودی که دارید میگید وجود داره و ممکن الوجوده، قطعا مصداق واجب الوجود بالغیر هستش و حالت دیگه ای نداره. چون گفتیم، که ممکن الوجود در عالم واقع، یا وصف وجوب داره یا وصف امتناع و محال بودن. یادتونه؟!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #85

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
چون خیلی استقبال نکردید، برهان دوم رو نمیگم. برهان سوم رو میخوام بگم، امّا نمی دونم که این مطالب رو فهمیدید یا نه؟!
اینا رو میگم:

بنده برای پیشرفت بحث فعلا به سوالات جواب نمیدم.
بحث رو ارائه میدم. سوالات رو بیان بفرمایید، فردا برای پاسخ برمی گردم.

خب، بریم سراغ این سه تا:
1. وجود دهنده : علّت
2. شیء داده شده: وجود
3. فعل وجود بخشی

اگر معلول همان وجود داده شده است، فعل وجود بخشی هم معنا نداره. چون وجود دادن به معلول، یعنی وجود دادن به وجود، و این هم بی معناست.

پس چی میشه؟! خیلی قاراش میش شد!!! :)))

چندتا راه داریم:
1. بگیم هرچی قبلا گفتیم، بیخود بوده! که انصافا نبوده! پس این راه به درد نمیخوره.
2. بگیم اصلا وجود دادنی در کار نبوده! خب اینم بد میشه، چون اگر وجود دادنی در کار نباشه، الف چطوری علّت ب میشه؟! پس این راه هم به درد نمیخوره!!
3. بگیم وجود معلول، عین همان ایجاد است!!!!! (عملا راه دیگه ای نداریم.)
مثال : حرکت دست خودتون رو در نظر بگیرید. اگر این حرکت، معلول شما باشه، وجود معلول، با وجودبخشی به معلول یکیه. یعنی ما دوتا چیز به نام حرکت و حرکت دادن نداریم. یا مثلا صحبت کردن. وجود کلماتی که از دهان شما خارج میشه، عین همان وجودبخشی به آنها است.




پس در حقیقت ما دوچیز بیشتر نداریم:
1. وجود علّت
2. وجودمعلول که عین ایجاد است.

حقیقت معلول:
دقت بفرمایید که علّت و معلول عین دو چیز مستقل نیستند که بینشون رابطه وجود داشته باشه.

بلکه ما کلّا دو چیز داریم و معلول عین ربط به علّت هستش.




اگر کسی حالتی غیر از اینی که گفتم به ذهنش میرسه ، بگه تا بررسی کنیم.

اینم خلاصه ی کل بحث، به بیانی دیگر:
وجود بخشی علّت فاعلی

در درس قبل ، علّت حقیقی را گفتیم ، یکی از انواع علل حقیقی ، علت هستی بخش بود . و الآن به دلیل اهمّیت این علّت در بحث خداشناسی و تصوّر نادرست بسیاری از مردم ، می خواهیم علّت هستی بخش را تحلیل کنیم .

ثمره بحث :
فهم توحید افعالی . ( توضیح : مثلا رابطه ی خود با خدا را متوجّه می شویم . آیا رابطه ی ما با خدا ، مثل رابطه ی ساعت کوکی با ساعت ساز است ، یا رابطه ی فرزند و والدین ، یا فراتر از آن ؟! )

علّت هستی بخش : اقوال
از آنجایی که این اقوال در تکمیل و تصحیح هم هستند ، ما با بیان این اقوال ، به ترتیب ، به قول نهایی و درست می رسیم. ابتدا دیدگاه عرفی را می گوییم :

عرف :
، ابتدا یک مثال عرفی و ساده می زنیم و وجودبخشی را به آن تشبیه می کنیم :

مثال عرفی : علی به رضا پول اعطا کرد .

اصل قضیه : الف به ب وجود داد .

اجزاء مثال عرفی :

اعطا کننده : علی - علت فاعلی (الف)

دریافت کننده : رضا - معلول (ب)

شیء داده شده : پول - وجود

فعل علّت : اعطاکردن - ایجاد

فعل معلول : گرفتن – اخد وجود

حذف معلول و فعل آن
در اینجا باید بگوییم که گیرنده و داده شده ، نمی تواند دوتا باشد ، چون تا موقعی که وجود داده نشده است ، معلولی هم نیست تا وجود را بگیرد. در حقیقت ، وجود داده شده ، با معلول یکی است .

در نتیجه ، وقتی معلولی نیست ، وجود گرفتن و اخذ وجود هم معنا ندارد. اصلا معلول ، همان وجودی است که خدا می دهد . پس تا اینجا می ماند :

اعطا کننده :علت فاعلی (الف)

دریافت کننده : - معلول (ب) = شیء داده شده : وجود

فعل علّت : ایجاد

مرحله دوم :
در اینجا می خواهیم بگوییم که ایجاد ، همان وجود و معلول است . امّا چگونه :

برای اثبات این مطلب ، دو بیان داریم :

اوّل بیان همین کتاب :

وقتی معلول همان وجود است ، پس ایجاد و وجود دادن به معلول هم محال است ، وجود ، وجود دارد و نیازی ندارد که کسی به او وجود بدهد . مثل اینکه گیاهان دریایی را با شیلنگ آب بدهیم . ولی ما می دانیم ایجادی هست : پس :

1. یا باید برگردیم به دیدگاه عرف ، اثبات شد باطل است.

2. یا باید بگوییم اصلا وجود دادنی در کار نیست ، که این هم واضح است و خلاف فرض و باطل است وگرنه معلول از کجا آمد.

3. یا باید بگوییم ایجاد هست ، ولی معلول نیست ، پس این همه معلول از کجا آمده اند ؟! ( این در کتاب نیست)

4. یا باید بگوییم که ایجاد و وجود و معلول ، یکی هستند. ( پس هم ایجاد هست ، و هم معلول هست ، و این ها نمی توانند دوتا باشند ، پس یک راه می ماند ، ایجاد و وجود ، یکی باشند. مگر می شود ، چرا نمی شود ) مثل حرف زدن که ایجاد سخن ، عین سخن است .

بیان آیت الله مصباح (دام ظلّه) :

اگر ایجاد ، واقعا موجودی غیر از معلول باشد ، به تسلسل بر می خوریم که محال است . ایجاد ، تحلیل ذهن است .

(امکان وجود واسطه هست ، امّا تمامی واسطه ها + معلول ، اشراقی هستند.

اگر معلول آخر هم اشراقی نباشد ، باز هم به تسلسل بر می خوریم . چون سوال پیش می آید که در علّت هستی بخش مباشر و وآن معلول ، آیا به ایجاد نیاز هست یا نه ، که قطعا هست . و همینطور این سوال تکرار می شود و به تسلسل بر می خوریم. )

امّا هنوز حقیت ایجاد و معلول کمی مبهم است .

تحلیل ایجاد :
برای اینکه معنای ایجاد برایمان روشن تر شود ، به سراغ تحلیل آن می رویم ، برای تحلیل ایجاد ، دوباره به آن مثال عرفی باز می گردیم :

علی ، رضا ، پول ، اعطاء ، اخذ ، ...

بله ، ما اینجا دو دسته موجود داریم ،با کمی دقّت می توانیم این موجودات را به دو دسته تقسیم کنیم :

مستقل : علی ، رضا ، پول

غیر مستقل : افعال ، اعطا ، اخذ و ...

اگر دقّت کنید ، هیچ فعلی مستقل نیست ، این قضیه بدیهی است ، فعل همان حرکات فاعل است و کاملا وابسته به آن است ، پس غیر مستقل است ، به موجودات غیرمستقل ، اصطلاحا رابط می گوییم .

ایجاد هم از آنجایی که فعل علّت هستی بخش است ، غیر مستقل و رابط است.

حقیقت معلول :
چون گفتیم معلول ، همان ایجاد است ، پس معلول ، رابط به علّت هستی بخش است ،و مستقل از آن نیست ، و به علّت نیاز دارد ، امبا چه نیازی ؟ بر می گردیم به مثال عرفی ، رابط به طرف های ربط نیاز دارد تا وجود داشته باشد ، امّا آنها به او نیاز ندارند و نیاز رابط ، خود وجود است ، یعنی رابط برای وجودش نیازمند است ، و خودش چیزی جز نیاز نیست . پس وجود رابط ، خود نیاز است ، نه صرفا شیء نیازمند.

ملاک علیّت طبق دیدگاه حکمت متعالیه :
سر تا پای معلول ، فقر و نیاز است . نیازش ، خود وجودش است . یعنی معلول عین فقر به علت است ، نه موجودی که از جهتی به علّت نیازمند است. همه ی معلول ها فقیرند => فقر می شود مناط معلولیت.

اگر این مطالب، یعنی رابط و وابسته بودن معلول به علّت رو فهمیدید، بفرمایید تا ادامه بدم.
اگر نفهمیدید، اشکالی نداره. بحث رو به صورت ساده تر و با مطالب ساده تر پیش می برم.
 

مُهَنّـــا

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
129
امتیاز
856
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
یزد_قم
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
cfu
اگر این مطالب، یعنی رابط و وابسته بودن معلول به علّت رو فهمیدید، بفرمایید تا ادامه بدم.
اگر نفهمیدید، اشکالی نداره. بحث رو به صورت ساده تر و با مطالب ساده تر پیش می برم.
اول از همه ممنون از صبر و حوصله تون.
دوم اینکه مباحث جوریه که در عین اینکه فهمیدی نفهمیدی و در عین اینکه نفهمیدی فهمیدی:D.اگر امکانش هست یکم ساده تر بیان کنید. چه خوب میشد اگه برهان دوم رو هم میگفتید.
بازم ممنون
 
  • شروع کننده موضوع
  • #87

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
من یه برگشت میزنم به بحث های علیّت و بعد ادامه میدم.

خب، موجودات دو دسته بیشتر نیستند، یا در اصل وجودش خودشون وابسته هستند یا در اصل وجودشون وابسته نیستند.
حالت سومی قابل فرض نیست.

یه مثال عرفی میزنم.(خیلی دقت علمی نکنید.)

نور لامپ رو در نظر بگیرید. به نظر شما آیا نور لامپ، خودش وجود مستقلی داره و فقط برخی چیزها رو از لامپ میگیره؟!
یا اینکه تمام وجودش رو از لامپ میگیره؟!

طبق اوّلی، اگر لامپ نابود بشه، اون نور باز هم هست، و فقط یه چیزایی کم داره.
امّا طبق دومی، نور در تمام وجودش به لامپ وابسه است و اگر لامپ از بین بره، نور هم از بین میره.

طبق اوّلی، نور وجود مستقلی داره.
امّا طبق دومی، نور کاملا به لامپ وابسته است.

(در حال نوشتن ادامه هستم.)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #88

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
برای اینکه یه کم با ثمره ی بحث آشنا بشید، بیاید فرض کنیم که یک موجود مستقل داریم.
یکی از ویژگی های موجود مستفل اینه که کامل مطلق هستش.
کامل مطلق یعنی چی؟ یعنی چیزی که همه ی کمالات ممکن رو داره.

حالا دلیلم چیه؟! اینه:

مقدمه ی اوّل: اگر وصفی ، نسبت به موصوف خود ، ضروری و جدایی ناپذیر باشد ، چنانچه موجودی باشد که بتواند آن وصف را داشته باشد ، ضرورتا آن موجود ، وصف مزبور را دارد . ( مثلا فرض کنید من یه عددی رو در نظر میگیرم. شما از من می پرسید که این عدد زوجه؟ من میگم که امکان داره که زوج باشه. اینجا شما یقین می کنید که این عدد زوجه، چون امکان زوج بودن، مساوی زوج بودن هستش. چون عددی که فرد است، اصلا امکان ندارد که زوج باشد. وقتی یک وصف برای موصوف خودش ضروری باشه، شما نمی تونید اون موصوف رو بدون اون وصف تصوّر کنید. مثلا تصوّر عددچهار، در حالی که زوج نباشه و فرد باشه، محاله. )

2. وابسته بودن هم وصفی ضروری برای موجودات وابسته است. (یعنی این موجود وابسته، دقیقا مثل عدد زوج هستش، همون طور که عدد زوج رو بدون زوجیت نمیشه تصوّر کرد، موجود وابسته رو هم بدون وابستگی نمیشه تصوّر کرد. اگر یادتون بیاد، گفتیم که موجود وابسته، در اصل وجود خودش وابسته است و این وابستگی تمام وجودش رو فراگرفته. یعنی محاله که شما موجود وابسته ای رو تصوّر کنید که وابسته نباشه. چون این میشه تناقض)

3. نتیجه این دو مقدّمه این می شود که اگر موجودی بتواند وابسته باشد، آن موجود ، ضرورتا وابسته است.


لطفا اعلام کنید که این سه تا مقدمه رو متوجّه شدید یا خیر ، تا ادامه بدم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #89

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
این سه تا مقدمه الان دلیل مطلق بودن موجود مستقل بود؟
نه، هنوز سه چهارتا مقدمه ی دیگه مونده تا اثبات کنم موجود مستقل، کامل مطلق هستش.
خواستم ببینم این سه تا مقدمه رو فهمیدید یا نه ، تا بقیه ی مقدمات برو بگم.


موجود مستقل صفتش مستقل بودنه نه دارای همه ی کمالات بودن! یعنی ممکنه که یه موجودی مستقل باشه ولی همه ی کمالات رو نداشته باشه.
به نظرم این سه تا مقدمه اثبات می کرد که موجود مستقل، قطعا مستقله ولی ربطی به داشتن کمالات نداشت:-? شایدم داشت:-? نمی دونم شاید درست نفهمیدم:-??

جان این سه تا مقدمه اینه:
اگر موجودی، امکان داشته باشد که وابسته است، قطعا وابسته است.
مثلا امکان دارد که این دنیایی که ما توش زندگی می کنیم، وابسته باشد، پس قطعا وابسته است و مستقل نیست.

این واضحه؟!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #90

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
با عرض پوزش بابت تاخیر، من تقریبا یه هفته به این سایت دسترسی نداشتم و نمی دونم چرا اینطوری بود. سایت بالا نمیومد.
تازه دوسه روزه که به سایت دسترسی پیدا کردم.


http://s8.picofile.com/file/8358464184/vojodie_fa.pdf.html

از همه دوستان خواهشمندم این رساله رو مطالعه کنند از اون جایی به خودم کمک بسیاری کرد. خیلی کوتاهه ۱۰ صفحه نمیشه و چندان وقتی ازتون نمیگیره ولی مباحث مهمی رو توضیح میده که در پس هر کدوم دیدگاه های بسیار غنی نهفته.

رساله وجودیه از شیخ محیی الدین ابن عربی

نمی دونم چقدر از عرفان اسلامی خبر دارید. از زمان ملّاصدرا تا الآن، بین عرفان و فلسفه و قرآن و سنّت یک اتحاد ایجاد شده.
این بحث هایی هم اینجا مطرح میشه، با عرفان اسلامی سازگاره و تضادی نداره.


پس این مقدمه رو :
اگر موجودی، امکان داشته باشد که وابسته است، قطعا وابسته است.
به این مقدمه اضافه کنید:
هرچیزی به غیر از موجود کامل مطلق، امکان داره که وابسته باشه.
چرا؟! چون به غیر از کامل مطلق، شما روی هر موجودی دست بذارید،مثلا الف، میشه یه موجود بالاتری رو فرض کرد مثلا ب، که الف به اون وابسته باشه.
فقط کامل مطلق هستش که بالاتر از اون قابل فرض نیست.

نتیجه: موجود مستقل کامل مطلق است و کامل تر از موجود مستقل، چیزی وجود نداره.



تا اینجا حلّه؟!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #91

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
اگر بخواهیم خیلی ساده، خدا رو هم با همین صفات اثبات کنیم، اینطوری میشه: (البته این برهان، برای اثبات موجود مستقل هستش و اینکه آیا موجود مستقل، همون خدا هستش یا نه، بعد از این بحث مطرحش می کنم.)
مقدمه1: موجودی هست.(بالاخره میدونیم که یه چیزایی هستند. مثلا خودم هستم، تصوّرات من هستند، و ... )
مقدمه2: این موجود، یا مستقل است، یا وابسته.
مقدمه3: خب اگر این موجود، مستقل باشه که همه چی حلّه و موجود مستقل وجود داره.
مقدمه4: اگر این موجود، وابسته باشه، به یک موجود مستقل نیاز داره. پس لازمه ی وجود وابسته، وجود مستقل هستش. (اون بحث های محال بودن دور و تسلسل رو خودتون به اینجا اضافه کنید.)
نتیجه: همیشه یک موجود مستقل وجود داره.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #92

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
حالا یه سوال: آیا این موجود مستقل، همون خدایی هستش که اسلام میگه؟!

بله. موجود مستقل، همون خدای اسلامه. چرا؟!
چون صفاتی عقل برای این موجود مستقل پیدا میکنه، با صفاتی که اسلام برای خدا بیان میکنه، یکی هستند.

اوّلین صفتی که بحث کردیم، کامل مطلق بود و گفتیم که موجود مستقل، کامل مطلق هستش، یعنی تمام کمالات ممکن رو داره. در ادبیات دینی هم صفاتی مثل این برای خدا داریم. مثلا کلمه "الله" دلالت میکنه بر خدایی که همه ی صفات خوب رو داره. یا مثلا آیه ای در قرآن که میگه: و لله الاسماء الحسنی. همه ی اسم هایی که دال بر خوبی و نیکی هستند، برای خدا هستند.(به عبارت دیگه، خدا، مسمّی و مصداق همه ی اسم های خوب هستش و .... ).

صفات بسیار دیگری هم هستند که بین موجود مستقل و خدای اسلام مشترک هستند. که إن شاءالله مطرح میکنم.

امّا قبلش اگر انتقاد یا سوالی هست، بفرمایید.
 

mohammadHosseintayyebi

Noob in life Games
ارسال‌ها
1
امتیاز
3
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بابل
سال فارغ التحصیلی
1402
من فقط میخوام بگم که اگر خدا نبود
یا شایدم اصلا نه خدا،خالقی برای ما وجود نداشت،،چگونه از هیچ چیز همه چیز ساخته شد(bigbang).
حتما یه خالق بزرگتری هست ولی عقل ناقص من انسان نمیتونه بپذیره.
آدم باید بدونه که این همه نظم در جهان هستی کار یه اراده ی بزرگه که از نظر من ما میتونیم بهش بگیم خدا....
 
  • شروع کننده موضوع
  • #94

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
من فقط میخوام بگم که اگر خدا نبود
یا شایدم اصلا نه خدا،خالقی برای ما وجود نداشت،،چگونه از هیچ چیز همه چیز ساخته شد(bigbang).
حتما یه خالق بزرگتری هست ولی عقل ناقص من انسان نمیتونه بپذیره.
آدم باید بدونه که این همه نظم در جهان هستی کار یه اراده ی بزرگه که از نظر من ما میتونیم بهش بگیم خدا....

یه کم بیانتون دقیق نیست. و الّا کلیّتش درسته.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #95

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
خب قبلا یکی از دوستان گفت که شاید واجب الوجودیا موجود مستقل ، خدای اسلامم نباشه، بلکه زئوس باشه! یا هر چیز دیگه!


پاسخ: صفات موجود مستقل رو بحث میکنیم. اگر چیزی شبیه تر از خدای اسلام به اون پیدا کردید، بگید تا اون رو بپرستیم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #96

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
یکتایی خداوند :
قبل از پرداختن به بحث یکتایی ، ابتدا باید راجع به توحید توضیح بدهیم.

انواع توحید:
توحید انواع مختلفی دارد . ولی سه تا از آن ها مشهورتر از بقیه هستند.

توحید ذاتی :
یعنی اینکه خداوند هم یکتا است و هم مرکب نیست. به عبارت دیگر ، کثرت درونی و بیرونی ندارد. (کثرت درونی یعنی از اجزاء تشکیل شده باشه و کثرت بیرونی یعنی اینکه موجود مستقل، دوتا یا بیشتر باشه.)

توحید صفاتی:
اوصافی که ذات خداوند ، واجد آنها است ، عین یکدیگر و عین ذات خدا هستند. ( یعنی خداوند مثل انسان چندتا جزء نداره. برای مثال، انسان با گوش شنواست و با چشم بیناست. امّا خدا اینطوری نیست، یعنی اینطوری نیست که دستگاه شنواییش با بیناییش فرق داشته باشه. شاید این هم عبارت خوبی نباشه!)

توحید افعالی:
توحید افعالی آن است که همه ی موجودات ، نهایتا مستند به خدا و فعل او هستند.

معنای یکتایی
فعلا می خواهیم بخش اوّل توحید ذاتی را اثبات کنیم . یعنی می خواهیم اثبات کنیم که خدا یا همان موجود مستقل ، یکتا است و موجود مستقل دیگری نداریم.به تعبیری دیگر ، موجود مستقل ، فقط یک مصداق دارد.

- اگر چنین چیزی را اثبات کنیم ، خود به خود به این نتیجه هم میرسیم که مابقی موجودات ، وابسته به خدا هستند.

اثبات یکتایی خداوند :
1. اگر موجودی – وابسته یا مستقل – هم عرض با موجود مستقل ، وجود داشته باشد ، موجود مستقل واجد کمال آن نیست.
(برای مثال، من که اینجا نشستم، یه سری کمالات خاص دارم. و کمالات بقیه ی انسان ها رو ندارم.مثلا ما هرکدوممون 20 هزارتومن داریم. من پول چون پول های شما رو ندارم، از این جهت نقص هستم. در رابطه با موجود مستقل هم همینطوریه. یعنی ما اگر دوتا موجود مستقل داشته باشیم، اینا هرکدومشون، یه کمالی دارند که اون یکی نداره.)

2. اگر موجودی مستقل ، واجد کمال موجودی نباشد ، موجود مستقل کامل مطلق نیست.

3. نتیجه ی این دوتا مقدمه، این میشه که اگر موجودی ، هم عرض با موجود مستقل وجود داشته باشد ، موجود مستقل ، کامل مطلق نیست.

4. درحالی که ما قبلا اثبات کردیم موجود مستقل ، کامل مطلق است.

5. پس نتیجه آن می شود که موجودی – وابسته یا مستقل – هم عرض با موجود مستقل وجود ندارد.

موجود مستقل ، یکتا است و سایر موجودات در طول موجود مستقل و ربط و وابسته ی به او هستند.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #97

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
خیلی سریع صفات دیگر رو هم میذارم تا پرونده بحث خداشناسی بسته بشه.


زمانی و مکانی نبودن خداوند :

1. طول و عرض و ارتفاع و زمان ، امتدادند.

2. هرامتدادی ، امکان عدم دارد.

3. پس طول و عرض و ارتفاع و زمان ، امکان عدم دارند.

4. هرموجود مکانی یا زمانی ، دارای طول و عرض و ارتفاع است.

5. پس هرموجود زمانی یا مکانی ، امکان عدم دارد.

6. لکن واجب بالذات ، امکان عدم ندارد .

7. پس واجب بالذات ، مکانی یا زمانی نیست.

جسم و جسمانی نبودن :

1. هرجسمی ، زمانی و مکانی است.

2. لکن خدا ، زمانی یا مکانی نیست.

3. پس خداوند جسم نیست.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #98

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
علم :
همه ی ما با مفهوم علم و دانایی آشنا هستیم . با تفکر در این دو و مقایسه ی آنها با جهل ونادانی ، به وضوح متوجّه می شویم که علم نوعی دارایی وجودی و کمال است . و چون خدا کامل مطلق است ، باید علم داشته باشد . گرچه برخی مصادیق آن ، محدود و ناقص است ، امّا علم به خودی خود ، دلالتی بر نقص ندارد .

برای اینکه نشان دهیم خداوند در این کمال هیچ نقصی ندارد ، و بالاترین مرتبه ی کمال را دارا است ، کافی است مفهوم ((مطلق)) را به آن بیافزاییم.

معنای علم مطلق خدا این است که خدا به همه چیز علم دارد ، به :

1. خودش

2. غیر از خودش :

- آنچه که بوده

- آنچه که هست

- آنچه که خواهد بود

- و آنچه که هرگز نخواهد بود.

علم به خود:
امکان علم به خود : بدون شک برخی موجودات به خود علم دارند و خودشان را با علم حضوری می یابند.مثل ما انسان ها.وقتی مخلوقات ، چنین کمالی را دارا هستند ، پس به طور قطع این کمال در خدا که کامل مطلق است ، وجود دارد.

و از آنجا که علم حضوری به خود ، عین خود است ، علم حضوری خدا به خودش هم ، عین خودش است . و از آنجایی که ذات خدا کامل مطلق است ، علم به خودش هم کامل مطلق است . برای شدّت و ضعف علم حضوری ، مثال زده شود ، مثل درد مبهمی که فکر می کنیم خارش است .

علم به غیر خود :
چون خداوند به خودش علم دارد ، پس دقیقا می داند که چه چیزی را و چگونه خلق می کند و چه چیزی را خلق نمی کند.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #99

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
خالقیت:
خالقیت به معنای فاعلیت و وجودبخشی است ، و بنابراین ، خداوند که وجود بخش است ، خالق نامیده می شود.

- خالقیت خداوند ، مطلق است ، یعنی با توجّه به آنچه که قبلا اثبات کردیم و گفتیم که خداوند یکتا است ، و مابقی ، مخلوق او ، پس خالقیت خدا ، همه ی موجودات را شامل می شود و مطلق است.

توحید افعالی :
گفتیم که خداوند ، خالق همه چیز است ، حالا با واسطه ( مثل تصّورات ما ، یا مخلوقات عقل اوّل و ... ) یا بی واسطه ، حتّی افعال مخلوقات هم در نهایت ، فعل خدا است .

توحید افعالی یعنی همین ، یعنی تمام مخلوقات و افعال آنها ، مخلوق خدا و فعل خدا هستند.

ربوبیّت:
مراد از ربوبیت ، تدبیر امور مخلوق است . تدبیر یعنی اداره و پرورش آن مخلوق ، یعنی تأمین نیازهای آن موجود .

این تأمین نیاز ، از طریق تصرّف در نحوه ی وجود خود مخلوق ( یعنی مخلوق را طوری می آفریند که نیازهایش را برطرف کند ، مثلا انسان را رشد می دهد وابزار بهره برداری می دهد و ... ) و نحوه ی آفرینش دیگر مخلوقات . ( مثلا آنها را طوری خلق می کند که از هم استفاده کنند ، نوزاد از مادرش شیر می خورد و مادر نیازهای روحی اش را با فرزند برطرف می کند. انسان حیوانات را می خورد ، گیاهان را می خورد.)

ربوبیت مطلق:
از آنجایی که خداوند خالق همه چیز است و همه ی موجودات را با تمام شئونات و شرایطشان خلق می کند ، ربوبیت او نیز مطلق است . البته موجودات دیگر هم رب هستد ، همان طور که خالق هستند ، امّا ربوبیت آنها مطلق نیست.

- بسیاری از اوصاف فعل خداوند ، به ربوبیت باز می گردند : رازقیت ، هدایت ، احیا (برای آخرت) و ...

(پس همانگی در آفرینش موجودات ، برای تأمین نیازهای آنها تا رسیدن به هدف کلّی مطلوب خلقت ، ربویت الهی است . که هر کدام از جهت های خاص آن برای تأمین نیازی خاص ، وصفی فعلی و مصداقی از روبیت کلّی است.)

روبیت تکوینی و تشریعی :
روبیت خداوند نسبت به مخلوقات ، گاهی بدون وساطتت انتخاب آگاهانه ی خود آنها است ، مانند ربوبیت خداوند ، نسبت به آسمان و زمین و ... و در انسان مانند وراثت و اصل جسم و بدن و ... .

امّا در مورد کارهایی که موجوداتی مانند انسان ، با آگاهی و انتخاب خود انجام می دهند ، نوعی دیگر تدبیر وجود دارد.خداوند برای تأمین برخی از نیازهای موجودات ، از انتخاب آگاهانه ی موجودات مختار استفاده می کند . این ربوبیت که با وضع قوانین و احکام معیّن برای هدایت آنها به سعادت و کمال است ، روبیت تشریعی نام دارد.

- گفتیم که تنها ربّ مستقل خدا است ، و ربوبیت دیگران ، در طول روبیت خدا قرار دارد. به همین ترتیب ، هیچکس در ربوبیت تشریعی ، مستقل نیست ، و حقّ تشریع استقلالی را فقط خداوند دارد.

مالکیت :
مالکیت نوعی تسلّط است . و دو نوع دارد :

- اعتباری : تسلّطی که به موجب قانون برای افراد نسبت به برخی اموال وجود دارد ، به طوری که دیگران بدون اجازه ی او ، حق تصرّف ندارند.

- حقیقی : تسلّط حقیقی بر اشیاء . مثل تسلّط انسان بر قوا و جوارح خود.

یکی از نتایج خالقیت و ربوبیت و اراده و اختیار الهی ، این است که خدا نسبت به سایر موجودات ، مالکیت تکوینی دارد.

- مالکیت تکوینی خداوند نیز مطلق است.

- با توجّه به اینکه اختیار و سلطه ی سایر موجودات ، در طول اختیار و سلطه ی خداوند است ، مالکیت تکوینی سایر موجودات ( در صورت وجود ) در طول مالکیت خداوند است.

- مالکیت تشریعی خداوند هم مطلق است ، زیرا او برای تصرّف در هیچ چیزی نیازی به اجازه و اذن کسی ندارد. امّا مالکیت تشریعی هر شخص دیگری در طول مالکیت او است ، بدین معنا که هیچ کس مجاز به تصرّف در چیزی بدون اذن خداوند نیست.

الوهیت :
واژه ی ((اله)) درباره ی کسی به کار می رود که شایسته ی عبادت و پرستش باشد. مراد از پرستش یک موجود ، اظهار خضوع مطلق و اطاعت بی چون و چرا از اوامر و نواهی اوست. ( به سطوح پایین تر ، دیگر الوهیت نمی گویند ، مثل اطاعت از پدر و مادر و ... )

این اطاعت باید مستقل باشد ، نه به خاطر اطاعت از شخص دیگری ، مثلا از ترس پدر ، خدا را اطاعت کند.

- با توجّه به مالکیت و ربوبیت تشریعی خداوند ، تنها خداوند است که شایستگی عبادت دارد ، زیرا نهایتا خداوند است که حق تعیین قوانین و احکام لازم برای هدایت انسان را دارد. و فقط او است که باید به صورت مطلق و مستقل اطاعت شود. (یعنی الوهیت خداوند هم مطلق است.)

قضا و قدر :
یکی دیگر از اوصاف فعلی خداوند ، قضا و قدر است. امّا قبل از بیان آن ، باید بحث سرنوشت را مطرح کنیم ، چون قضا و قدر ، در مورد سرنوشت است.

سرنوشت:
منظور از سرنوشت یک موجود ، کمیّت ، کیفیت ، و سایر ویژگی ها و به طور کلّی ، نحوه ی وجود آن موجود در مراحل مختلف و نیز پایان وجود آن است. مثلا فردی یک روز سالم است ، فردایش مریض می شود ، و ازدواج می کند ، شاغل می شود ، صاحب فرزند می شود ، پیر می شود ، بعدا هم یا می میرد یا شهید می شود.

برای هرکسی می توان سونوشت های مختلفی را فرض کرد ، امّا در این میان ، فقط یکی از آن ها موجود می شود ، یعنی همانی که علّت تامّه ی آن موجود می شود. یعنی یک از این سرنوشت ها ، قطعی است و ضرورت و حتمیت می یابد. مقصود از سرنوشت حتمی یک موجود ، نحوه ی وجود آن در مراحل مختلف و پایان آن است ، مشروط بر اینکه حتمی ، ضروری و تحلّف ناپذیر باشد.

به رابطه ی سرنوشت حتمی هر موجودی با خدا ، قضا و قدر الهی می گویند که ما به اختصار می گوییم قضا و قدر . امّا این رابطه دو نوع است:

خداوند دارای علم مطلق ذاتی به خود است و علاوه بر آن که به اصل وجود هرچیزی از پیش علم دارد ، به تمام ویژگی های آن در هر مرحله از وجودش ، به همان صورت که قطعا واقع می شود هم علم دارد ، یعنی به سرنوشت حتمی مخلوقات ، علم دارد. این را اصطلاحا قضا و قدر علمی می گویند .(شمول علم الهی نسبت به سرنوشت حتمی)

از جهت دیگر ، از آن جایی که هر موجودی ، به مقتضای خالقیت و ربوبیت مطلق الهی ، علاوه بر آنکه در اصل وجودش ، نهایتا به خدا وابسته است ، در تمام ویژگی های عینی وجودش نیز به خدا وابسته است. به عبارت دیگر ، خالقیت خدا ، سرنوشت حتمی هر موجودی را هم شامل می شود . این را اصطلاحا ، قضا و قدر عینی می گویند.(شمول خالقیت و ربوبیت خدا ، نسبت به سرنوشت حتمی)

نتیجه اینکه سرنوشت هر موجودی به خداوند وابسته است ، و سرنوشت حتمی هرموجوری همان می شود کهه خداوند آن را ایجاد و تدبیر می کند.

در اینجا نیز ممکن است شبهه ی جبر پیش بیاید که ان شاءالله بعدا پاسخ خواهیم داد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #100

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
بحث خداشناسی به اتمام رسید. (بحث صفات خیلی زیاده، امّا اینجا جاش نیست، برای همین کوتاهش کردم.)
اگر کسی سوالی داره در خدمتم.
 
بالا