• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

هُبُوط

کاربر فعال
ارسال‌ها
40
امتیاز
558
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1399
زندگی یک چمدان است که می آوریش

بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم

قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است(:
 

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,003
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من

وز گوشه نشینان توخاموشتر از من

هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست

ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من

می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق

اما که در این میکده غم نوشتر از من

افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن

افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش

اما شب من هم نه سیه پوشتر از من

گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق

ای نادره گفتار کجا گوشتر از من

بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک

خونم بفشان کیست سیاوشتر از من

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است

بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من

آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل

دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
 

Anitak

کاربر فعال
ارسال‌ها
26
امتیاز
65
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۳
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1395
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق

خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن

قتل اینان که روا داشت که صید حرمند

صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب

زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند

گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان

تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست

تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

حرف های خط موزون تو پیرامن روی

گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند

در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش

که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس

به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز

چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست

گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس

نشناسی که جگرسوختگان در المند

تو سبکبار قوی حال کجا دریابی

که ضعیفان غمت بارکشان ستمند

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد

سست عهدان ارادت ز ملامت برمند
 

Zari78

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
271
امتیاز
707
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1397
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
دشت‌هایی چه فراخ!

کوه‌هایی چه بلند!

در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:

پی خوابی شاید،

پی نوری، ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی‌ها

غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.

پای نی زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:

چه کسی با من حرف می‌زد؟

سوسماری لغزید

راه افتادم

یونجه زاری سر راه،

بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ

و فراموشی خاک.

لب آبی

گیوه‌ها را کندم و نشستم، پاها در آب

«من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ! می‌چرد گاوی در کرد

ظهر تابستان است

سایه‌ها می‌دانند که چه تابستانی است

سایه‌هایی بی لک

گوشه‌ای روشن و پاک

کودکان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست


مهربانی هست سیب هست ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه

دورها آوایی است که مرا می‌خواند.»
.
.
.
.
.
سهراب سپهری
 

*Reihan*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
578
امتیاز
7,414
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خوی
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
من آشنای کویرم تو اهل بارانی
چه کرده ام که مرا از خودت نمیدانی؟

مرا نگاه که چشم از تو برنمیدارم
تورا نگاه که از دیدنم گریزانی

من از غم تو غزل می سرایم و آن را
تو عاشقانه به گوش رقیب میخوانی!

هزار باغ گل از دامن تو می روید
به کجا بروی باز در گلستانی

قیاس یک به یک شهر با تو آسان نیست
که بهتر از همگان است ؟ بهتر از آنی


#سجاد_سامانی
 

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,003
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسر
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را

#کاظم_بهمنی
 

N@R

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
203
امتیاز
1,585
نام مرکز سمپاد
فرزانگان♥♥♥
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد

خنده و گریه ی تواَم به سراغم آمد

آمدی مثل همان سال نبودی دیگر

ميوه‌ ی نورس من! کال نبودی دیگر

آمدی "نو شده" هرچند کهن تر شده ای

ای فدای قد و بالای تو ... زن تر شده ای!

شیطنت رفته و افسونگری آموخته ای

خوانده ای شعر مرا، شاعری آموخته ای

جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود

لانه ی مضطربِ فاخته ای ترسو بود

دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود

زنی آمد که لبِ خنده زنش غمگین بود

دختری بست به بازوی درختی، تابی

زن سرازیر شد از سُرسُره ی بی تابی


*مهدی فرجی
 
آخرین ویرایش:

*Reihan*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
578
امتیاز
7,414
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خوی
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوعه، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کسی هم به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند :" نشـــد !"


#فاضل_نظری
 

"Mehrab"

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
445
امتیاز
3,721
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
1398
دست و پا بسته، دهان بسته، جهان هم بسته
ثانیه میرود و باز نمی گردد هیچ
لحظه وقتی برود تا که به پایان برسد
ته نشین می شود، آغاز نمی گردد هیچ

تبِ اندوه بگیرد بدنت را مُحکم
تک و تنها سفری رو به نهایت باشی
زیر دستانِ لَحَد غرق خجالت بشوی
تازه فکرِ قدغن های خدایت باشی

حق و ناحق شدنِ عمر مساوی بشود
کی قدم در گذرِ معرکه کافیست عزیز
هر چه کردی به خودت کردی و در خود بنویس
ساعتِ خواب شده، وقت تلافیست عزیز

علیرضا اذر
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,598
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
طلایimc/چهارم پایا
گاهگاهی که دلم می‌گیرد،
به خودم می‌گویم؛
در دیاری که پر از دیوار است،
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟
حس تنهای درونم گوید:
بشکن دیواری،
که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو"خدا" را داری...
و"خدا"اول و آخر با توست.
سهراب سپهری
 
ارسال‌ها
8
امتیاز
80
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ایران :)
سال فارغ التحصیلی
1400
گفتی که مرا دوست نداری گله‌ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله‌ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله‌ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله‌ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله‌ای نیست

رفتی تو، خدا پشت و پناهت، به سلامت
بگذار بسوزند دل من مسئله‌ای نیس

مریم حیدرزاده
 

صال

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
827
امتیاز
8,368
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی۲
شهر
اسفراین
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
آزاد بجنورد
رشته دانشگاه
پرستاری
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

حضرت حافظ
 
آخرین ویرایش:

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,598
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
طلایimc/چهارم پایا
به تو بیمار شدم...
عشق تو آمد و من از همه بیزار شدم
باید این بار بگویم به تو بیمار شدم
لحظه ها قبل تو جز خواب نبود
آمدی با نگهت یک دفعه بیدار شدم
فکر کردم که تو هم آمده ای تا بروی
آمدم من به خود و تشنه دیدار شدم
کار من گفتن از عشق بود و جنون
لیک با دیدن تو من همه بیکار شدم
می شود روز شب و دل به تو بند
باید این بار بگویم به تو بیمار شدم
مائده قاسمی
 
ارسال‌ها
935
امتیاز
17,305
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1920
مدال المپیاد
نقره
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن
مهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن

تو در جهان غریبی غربت چه می‌کنی
قصد کدام خسته جگر می‌کنی مکن

از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر می‌کنی مکن

ای مه که چرخ زیر و زبر از برای توست
ما را خراب و زیر و زبر می‌کنی مکن

چه وعده می‌دهی و چه سوگند می‌خوری
سوگند و عشوه را تو سپر می‌کنی مکن

کو عهد و کو وثیقه که با بنده کرده‌ای
از عهد و قول خویش عبر می‌کنی مکن

ای برتر از وجود و عدم بارگاه تو
از خطه وجود گذر می‌کنی مکن

ای دوزخ و بهشت غلامان امر تو
بر ما بهشت را چو سقر می‌کنی مکن

اندر شکرستان تو از زهر ایمنیم
آن زهر را حریف شکر می‌کنی مکن

جانم چو کوره‌ای است پرآتش بست نکرد
روی من از فراق چو زر می‌کنی مکن

چون روی درکشی تو شود مه سیه ز غم
قصد خسوف قرص قمر می‌کنی مکن

ما خشک لب شویم چو تو خشک آوری
چشم مرا به اشک چه تر می‌کنی مکن

چون طاقت عقیله عشاق نیستت
پس عقل را چه خیره نگر می‌کنی مکن

حلوا نمی‌دهی تو به رنجور ز احتما
رنجور خویش را تو بتر می‌کنی مکن

چشم حرام خواره من دزد حسن توست
ای جان سزای دزد بصر می‌کنی مکن

سر درکش ای رفیق که هنگام گفت نیست
در بی‌سری عشق چه سر می‌کنی مکن


مولانا
 

قاصدک آبی

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
948
امتیاز
12,974
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
من نمیدانم
که چرا می گویند :


اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست؟
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟


چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست.
واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست ،
زیر باران باید رفت ....


سهراب سپهری
 
آخرین ویرایش:
ارسال‌ها
706
امتیاز
12,343
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نزدیکا بجنورد
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
به کجا چنین شتابان؟

گون از نسیم پرسید

- دل من گرفته زینجا

هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟

- همه آرزویم اما

چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان؟

- به هر آن کجا که باشد

بجز این سرا، سرایم!

- سفرت بخیر اما

تو و دوستی خدا را

چو ازین کویر وحشت

به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها، به باران

برسان سلام ما را!
 
ارسال‌ها
685
امتیاز
21,215
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
این شعرو از خیلی وقت پیش دوست داشتم ، دیروز که یکی از دوستان فالی بر شاملو زد و این شعر براش اومد ، مجدداً تجدید خاطره ای شد ...


اين است عطر خاکستري هوایي که از نزديکي صبح سخن مي گويد
زمين آبستن روزي ديگر است
اين است زمزمه سپيده
اين است آفتاب که بر مي آيد
تک تک ، ستاره ها آب مي شوند
و شب
بريده بريده
به سايه هاي خرد تجزيه مي شود
و در پس هر چيز
پناهي مي جويد
و نسيم خنک بامدادي
چونان نوازشي ست

عشق ما دهکده اي که هرگز به خواب نمي رود
نه به شبان و
نه به روز
و جنبش و شور حيات
يک دم در آن فرو نمي نشيند
هنگام آن است که دندان ها تو را
در بوسه ئي طولاني
چون شيري گرم
بنوشم

تا دست تو را به دست آرم
از کدامين کوه مي بايدم گذشت
تا بگذرم
از کدامين صحرا
از کدامين دريا مي بايدم گذشت
تا بگذرم
روزي که اين چنين به زيبايي آغاز مي شود
به هنگامي که آخرين کلمات تاريک غم نامه ي گذشته را با شبي
که در گذر است به فراموشي ي باد شبانه سپرده ام
از براي آن نيست که در حسرت تو بگذرد
تو باد و شکوفه و ميوه اي،
اي همه ي فصول من
بر من چنان چون سالي بگذر
تا جاودانگي را آغاز کنم

شاملو
 

fatemeh.sh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
361
امتیاز
8,142
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم اباد
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
پزشکی
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را
فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را

سعدی
 

احسان از نوع قیچی ساز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,395
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
بارهم نمیدونم
رشته دانشگاه
فیزیک محض / ریاضی محض
از استاد گرانبهام که در انجمن شاعران جوان تهران دیدم
من بسیار گریسته‌ام
هنگامی که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیسته‌ام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه‌های گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم
استاد محمد رضا احمدی
 

sabili

ویالونسل
ارسال‌ها
206
امتیاز
1,589
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
بر سر میز زمان، جا نشده جیم شدیم
برگ جامانده ای از خاطر تقویم شدیم

ما که منها شده از جمع خوشی ها بودیم
ضرب در هیچ و به صد حادثه تقسیم شدیم

ما و مایوسی و مظلومی محرومی و مرگ
سخت در سیطره ی لشکر صد میم شدیم

دفتر زندگی از بودنمان بی رنگ است
چه گناهیست که در حاشیه ترسیم شدیم
 
بالا