اعتراف میکنم دوسال پیش ک مامان دیگ فسنجون رو سر گاز گذاشت و ب من گف حواست بهش باشه من دارم میرم(ب کی سپرده بود!)،
سه بار سوزوندمش و هر سه بار توش اب ریختم.هیچ کس هم نفهمید
دیروزم ب خودش گفتم
اعتراف می کنم 94 من رفتم رتبه کنکور تبسم رو دیدم قبل اینکه از خودش بپرسم می دونستم @(:TABASSOM:)
بالاخره که خودت می گفتی
غلط کردم ببخشید
این بار نگاه نمی کنم به خدا
اعتراف میکنم بچه که بودم بلد نبودم شلوارم رو بکشم بالا.
بعد یبار خونه پدر بزرگ پدریم تنها پسر/مرد اونجا من بودم.
همه زن و پیرزنای فک و فامیل جمع شده بودن اونجا داشتن غیبت میکردن و برای 10 سال آینده فامیل نقشه میکشیدن،خلاصه ما هم دستشویی داشتیم شدید.ناگفته نماند اونا تو هال بودن من تو اتاق.تو اتاق بجز من دختر عمه م هم بود.آقا منم که خیلی جیش داشتم همونجا رو دختر عمه م عملیات رو به انجام رسوندم
هنوز نمیدونم دقیقا چرا اون کار رو کردم ولی وقتی یادش میفتم خیلی خندم میگیره.
حالا بقیه ش جالبه : بعد تازه یادم افتاد که ای دل غافل ! من بلد نیستم شلوارمو بکشم بالا
آقا مجبور شدم برم تو هال.آقا دیگه دیدم چاره ای نیست رفتم و همه عین این سرخ پوستا گفتن اووووووووووووو (همینجوری دستشونو هی میذاشتن دهنشون و بر میداشتن و صدای OOOOOOOOOOO شون تیکه تیکه میشد)
بعد آقا من شلوارم رو پوشیدم و رفتم که قسمت بزرگ عملیات رو در دستشویی انجام بدم.
که یهو متوجه شدم همه رفتن سراغ دختر عمه م تو اتاق (اون موقع نمیفهمیدم چرا خب 4 سالم بیشتر نبود ولی امروز میفهمم انصافا به بچه 4 ساله هم شک دارین؟)
خلاصه خدا خدا میکردم که نفهمن (البته ذهن اونا دنبال پیدا کردن چیز مهم تری بود )که شنیدم یکیشون گفت : نگاه کن بچه فلانی خیس عرقه منم از اون به بعدشو یادم نمیاد.انگار مغزم خوب عمل کرده فقط جاهای مهمشو نگه داشته
اعتراف ميكنم پارسال ك خونه مامان بزرگم بودم كرم درونم فعال شد ك برم ماشين داييمو روشن كنم و از قضا ماشين خلاص نبود هيچي ديگ خورد ب درخت و جلوبنديش به فنا رف
تازه داييمم گف لازم نيس ب مامان بابات چيزي بگي
و اينگونه است ك تا حال در تاريكي ب سر ميبرند
اعتراف میکنم ما تو فامیلمون سه تا گروه پسر پشت سر هم( یعنی دو تا دو تا داداشایی با اختلاف سنی یه سال و خرده ای بودن )
داریم بعد من وقتی بچه بودم یادمم نمیموند کدوم یکیشون اسمش چی بود ( چون یکمم از نظر ظاهری شبیه بودن ) بعد این سه گروه جالبیشون اینجا بود که بزرگتره لاغر تر بود کوچبکتره چاق تر منم بشون میگفتم لاغره ، چاقه
اعتراف میکنم یه عادت مسخره دارم . به این شکل که توی خونه کیف باید روی دوشم باشه؛ یه کیف پارچهای سنتی دارم که اریب می ندازم روی شونهم . همیشه(حتی روم به دیفال ، توی دسشویی!) هم باهامه ، توش گوشیمه ، کتابی که دارم میخونم و کلی دستمال کاغذی ، کش مو و هندزفری و چندی از خرت و پرت های دیگه . محتویاتش هم بسته به نیازم تغییر می کنه