• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

آخرین کتابی که خوندید؟

mohammadx0098

Mohammad_A
ارسال‌ها
102
امتیاز
320
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان 2
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
صنعتی اصفهان
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

بوف کور :|
نمیدونم دوستم چرا برام خریدش :|
اصن نفهمیدم چی شد :-"
 

arezoo.s

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
151
امتیاز
1,808
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
فقط نه فصل مورتیمر خوندم......
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

کتاب ابله محله نوشته کریستن بوبن (که اسم اصلیش که به زبان فرانسویه ژه یا Geai هست ولی ترجمه ش این شده)
بسیار کتاب خوب وعجیبیه البته خب بستگی به نوع تفکر کسی که کتابو میخونه داره ...من عاشق توصیفاش وشخصیتاش بودم واون عشقش به همه چیز....وکلا به طرز عجیبی حس همذات پنداری با آلبن شخص اصلی....اما بازم میگم خیلیا خوشون نمیاد از این دسته کتابا...بیشتر به مسائل ذهنی آلبن میردازه تا حوادث بیرونی
 
ارسال‌ها
1,684
امتیاز
19,912
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
بوف کور و هدایت

پیش از نوشت! :سلام به آغوش خانواده(سمپادیا) بازگشتم!!
باز خوانی سه قطره خون و بوف کور
هر دو از صادق هدایت

صادق هدایت از نظر من با توجه به کتب: نهیلیست شاید/ البته از نوع خیلی خاص که به خاطر همین درک خاص خودکشی! یه نوع درک مرگبار و بیچاره از زندگی نمود در بوف کور(هنوز که هنوز موقع خوندنش و پس از تمام شدنش توی بهت و بغض فرو میرم)
خسته و طغیان گر/ خلا و شک و شوک و رک گویی/ترس و جنون و مرگ و عدم/
عاشق رمز و راز(به خصوص عدد سیزده) مثال:
بوف کور:در روز سیزدهم نظریه انشقاق/ یک عباسی و سه شاهی
سه قطره خون:گربه نر و ماده و سیزده گربه به جز آن ها

صادق هدایت از نظرم رئالیست نیست یا اگه باشه تیره گراست
تعریف رئالیسم از نظرم یعنی همه چیز رو همون طوری که هست ببینی حتی خوبی و خوشی رو نه این که مثل هدایت توی چیزا ی خوب هم رگه ای جنون و یاس و ... ببینی و به دیگران نشون بدی!
 

moOn:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
335
امتیاز
2,483
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ارومیه
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

مامان و معنی زندگی | اروین دیوید یالوم | ترجمه ی دکتر سپیده حبیب

رو جلد کتاب نوشته "داستان های روان درمانی"، اما استفاده نکردن از نثر و کلمات تخصصی و تشریح مطالب در قالب داستان باعث شده کتاب فقط مخصوص روان شناس ها و روان پزشک ها نباشه. یکی از ویژگی های برجسته ی کتاب های یالوم همین همه فهم بودن، سادگی و جذابیتی ه که در بیان آموزه های روان شناسی داره و باعث شده یه سری از مفاهیم در قالب داستان قابل انتقال باشه و بقیه هم بتونن تو زندگی روزمره ازش استفاده کنن.
مامان و معنی زندگی هم مجموعه ی 6 داستان کوتاه و با تم روان شناسیه از زبان یه روان درمان گر که برای من خوندن تفکراتش خیلی جالب بود. شاید برای شما هم جالب باشه که یه روان درمان گر چطور فکر می کنه، وقتی با بیمارش صحبت می کنه چه چیزایی از ذهنش می گذرن، تا چه حد افکارش رو در تقابل با بیمار بیان می کنه و خودش چطور با مشکلات زندگی ش و رنج هایی که می شنوه کنار میاد.
داستان هاش ذهن و تخیل رو به چالش می کشه و حتا اگه علاقه ی خاصی به روان شناسی نداشته باشید، خوندن کتاب های یالوم کمک می کنه یه سری از متدهای روان شناسی وارد زندگی روزمره مون بشه و چه بسا باعث رشد و بهبودش.
فقط داستان آخر، طلسم گربه ی مجار، واقعن مسخره و خنده داره. شاید به عنوان یه داستان کوتاه مستقل جالب باشه یا حتا ایده ش به درد یه رمان سورئال بخوره اما تو یه کتاب رئال و با مضمون روان شناسی، وصله ی نچسبی بود. از یالوم انتظار نداشتم. :D
 

MHO

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
688
امتیاز
6,765
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

هنر شفاف اندیشیدن
رولف دوبلی-نشر چشمه


کتاب از 99بخش 2_3صفحه ای تشکیل شده که در هر کدوم،میاد "خطا های متداول"توضیح میده،درواقع نویسنده اول این فهرست رو برای خودش جمع میکرده،بعد تصمیم به تالیف این کتاب گرفته.
حالا خطاهای شناختی مثل چی؟مثلا ما نسبت به بدبختی ها حساس تر از خوشبختی ها هستیم یا ما ترجیح میدیم حتما کاری بکنیم،حتی اگر دقیق ارزیابی نکرده باشیم،صرفا نمیتونیم بشینیم و هیچکاری نکنیم یا ما ممکنه پوشیدن یک لباس خاص رو به موفق شدن یا نشدن ربط بدیم و...این کتاب میاد بعضی از این مشکلات رو یاداوری میکنه،اگر ازمایشی انجام شده ومربوطه رو توضیح میده و معمولا در یک پاراگراف جمعبندی میکنه و راه حل ارائه میده.
از اونجایی که بحثاش متعدد و کوتاهه،حوصله سربر نیست،و اینکه موقع خوندن احتمالا متوجه میشین که" اره،برای منم پیش اومده،"یا" نمیدونستم اینی که من فکر میکنم ازمایش شده!" ...در کل کتابیه که دوست دارم هر چند وقت بهش سر بزنم.چون بعضی از این خطاها نهادینه شده،تسلط به اونا تکرار میخواد :D
 

Saeid1997

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
85
امتیاز
210
نام مرکز سمپاد
شهيد صدوقى
شهر
يزد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
هوافضا
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

عشق سال های وبا
در مورد یه مردیه که از پش از سال های زیادی به معشوقش می رسه .
من شخصن خوشم نیومد از کتاب اخه خیلی الکی طول می داد داستان و و یه سری داستانای فرعی تقریبن بی مرتبط داشت . همین
 

زهرا27

بریزءیس
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,824
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زاهدان
شهر
زاهدان
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
الزهرا_خواجه نصیر
رشته دانشگاه
کامپیوتر
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

کشور ده متری نویسنده فریبا کلهر
کلا فک کنم برای کودک محسوب میشده :-"من همینجوری چون دیدم فریبا کلهره خریدم.شبیه قصه های مادربزرگا بود حتما اگه یه بچه پیدا کنم براش تعریف میکنم قصشو
 

Suspected Girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
986
امتیاز
6,214
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
علوم‌تربیتی
تلگرام
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

«عارفانه»؛ اثرِ «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی»

9921_600_800.jpg


کتاب زندگینامه و خاطرات عارفِ شهید «احمدعلی نیّری» رو بیان می‌کنه؛ یه پسر19 ساله‌ی عادی ولی در عین حال مؤدب،متواضع،مهربون، خوش اخلاق، فهمیده و...
و خلاصه کسی که تونست با وجود سن کم، غرایز و نفس خودش رو مهار کنه و زندگی رو توی مُشت بگیره و یه آدم کاملاً متفاوت از بقیه هم‌سن و سالاش بشه.
#شدیداً_پیشنهاد_می‌شه.


فرازی از متنِ کتاب:[nb]عذر می‌خوام که یکم طولانی شد.[/nb]
« به او گفتم: احمد، من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم. اما یه سؤالی ازت دارم! من نمی‌دونم چرا توی این چندسال اخیر، شما در معنویات رشد کردی اما من...
لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند. اما من دوباره سؤالم را تکرار کردم و گفتم: حتماً یه علتی داره، باید برام بگی.
بعد از کلی اصرار سرش رو بالا آورد و گفت: طاقتش رو داری؟!
با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟!
گفت: بشین تا بهت بگم.
نَفس عمیقی کشید و گفت: یه روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبودی.
همه‌ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگ‌ترها گفت: احمدآقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم.
بعد جایی رو نشون داد و گفت: اونجا رودخانه‌ست. برو از اونجا آب بیار. من هم راه افتادم. راه زیاد بود. کم‌کم صدای آب به گوش رسید.
نسیم خنکی از سمت آب به سمت من آمد. از لابه‌لای درختها و بوته‌ها به رودخانه نزدیک شدم.
تا چشمم به رودخانه افتاد یک‌دفعه سرم را انداختم پایین و همان‌جا نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی‌دانستم چه کار کنم!
همان‌جا پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف مرا نمی‌دید. درخت‌ها و بوته‌ها مانع خوبی برای من بود.
من با چشمانی گرد شده از تعجب منتظر ادامه‌ی ماجرای احمد بودم. چرا این‌قدر ترسیده بود؟!
احمد ادامه داد: من می‌توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. خدایا الآن شیطان به شدت من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم. هیچ‌کس هم متوجه نمی‌شود. اما خدایا من به‌خاطر تو از این گناه می‌گذرم.
کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم. بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه‌ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند.
برای همین من مشغول درست کردن آتش شدم. چوب‌ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم. خیلی دود توی چشمم رفت. اشک همینطور از چشمانم جاری بود.
یادم افتاد که حاج‌آقا گفته بود: هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.
همین‌طور که داشتم اشک می‌ریختم گفتم: از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم.
حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم.
همین‌طور که اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: یا الله یا الله...
به محض تکرار این عبارت بک‌باره صدایی شنیدم که از همه‌طرف شنیده می‌شد. ناخودآگاه از جا بلند شدم و با حیرت به اطراف نگاه کردم.
صدا از همه سنگریزه‌های بیابان شنیده می‌شد. از همه‌ی درخت‌ها و کوه و سنگ‌ها صدا می‌آمد!!
همه می‌گفتند: سُبوحٌ قُدّوس رَبُنا و رب الملائکه و الرُوح (پاک و مطهر است پروردگار ما و پرورگار ملائکه و روح).
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. از ادامه‌ی بازی بچه‌ها فهمیدم که آن‌ها چیزی نشنیده‌اند!
من در آن غروب، با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم. من از همه‌ی ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن‌موقع کم‌کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد این را گفت و از جا بلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت: محسن، این‌ها را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: تا من زنده‌ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن! »


#مُعرفی_کتاب
 

mhs.1d

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
261
امتیاز
4,991
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
ریاضی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

حکایت دولت و فرزانگی
مارک فیشر
راجع به مرد جوانیه که ۳۰ سال زندگی کرده و شغلی که دوست نداشته رو ادامه داده
و حالا به این فکر افتاده که تغییری در زندگیش ایجاد کنه
به همین خاطر میره پیش عموی دولتمندش و ازش درباره راز دولتمند شدن میپرسه
عموش هم اونو راهنمایی میکنه نزد کسی که یه شبه دولتمند شده
مرد جوان اونجا با باغبانی آشنا میشه و در مدتی که اونجا هست اتفاقات عجیبی براش میفته و رازهایی از پیرمرد یاد میگیره ...
هنوز تمومش نکردم :-"
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,961
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

{نامه به کودکی که هرگز زاده نشد/اوریانا فالاچی}

کتاب دوست داشتنی و حال خوب کنی بود.

حرفهای مادری باردار با جنینش.
همه ی ترس ها،دودلی ها،استرس ها و احساسات زنانه ای که به خوبی توی جمله ها گنجونده شده بود.
پیشنهادش میکنم :]

یک بار در کتابی خواندم که بدترین لحظه ی یک محکومیت زمانی‌ست که دوران محکومیت به سر رسیده است و انسان در آزادی محض با تعجب از خود می‌پرسد که چه ‌طور توانسته است چنین جهنمی را تحمل کند.
زخم ها با سرعت عجیبی التیام می‌یابند و اگر جای زخم باقی نماند متوجه نمی‌شویم که از محل آنها روزی خون خارج شده است‌.تازه جای زخم هم گاهی محو می‌شود.اول کمرنگ می‌شود و بعد به کلی از بین می‌رود
 

MHO

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
688
امتیاز
6,765
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

سه شنبه ها با موری
میچ البوم

اول از همه بگم،اگر قصد کردین کتابو بخونید،حتما ی مداد کنار دستتشون باشه.من که خیلی لازمم شد!
کتابی واقعی درباره استاد دانشگاه میچ البوم که مبتلا به ای.ال.اس(بیماری استیون هاوکینگ)میشه و میچ.که زمانی شاگردش بود،به طور اتفاقی با خبر میشه چه اتفاقی افتاده و میره پیشش و کم کم ملاقاتشون بیشتر میشه.درباره مسائل مختلی بحث میکنن تو مدت زمان باقی مونده که موری شوارتز تو زندگیش تجربه کرده.درواقع به نظر میاد داریم یه وصیت نامه طولانی رو میخونیم از پدر به فرزند(همینقدر غم انگیز،در عین حال اموزنده).کتاب یه جاهایی میره عقب،به کودکی موری و به زمان دانشجویی میچ.
درکل،کتاب واقعا واقعا واقعا خوبی بود،به حدی که تا دو نصفه شب بیدار موندم که بخونمش.نمیتونستم بذارمش کنار!پر از چیزهایی بود که ممکنه زمانی برامون سوال بشه یا شده و فراموش کردیم.به شدت توصیه میشه،چندان هم طولانی نیست.

جمله ای که مضمونش زیاد پیدا میشه تو کتاب:
یکدیگر را دوست بدارید،یا بپوسید
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

به نقل از Suspicious Girl :
«عارفانه»؛ اثرِ «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی»
این کتابه خیلی خوبه ، این قسمتش رو برام خونده بودن و من هنوزم مشتاقم که بتونم کتاب رو گیر بیارم و بخونم ... "سلام بر ابراهیم" هم فوق العاده بود[nb]البته قبلا تر ها معرفی کرده بودم[/nb] ... تونستید بخونیدش ...
کتابی که میخوام معرفی کنم از آقای ((رضا امیرخانی)) هستش و هر کسی که با رمان های ایرانی رابطه خوبی داشته باشه! مطمئنا اسم ایشون رو شنیده ...
کتاب ((من او)) ؛
178493.jpg

یکی از بهترین رمان هایی که تا به حال خوندمه ...
یکی از ویژگی های کتابای آقای "امیرخانی" ، استفاده محسوس از خلاقیت توی متن و مخصوصا اسم کتابه ...
من اولش که کتابو دیدم ( تو نمایشگاه ، البته بهم معرفی کرده بودن ) دیدم چقد کلفته[nb]و با خودم گفتم ایول رمان کلفت حال میده[/nb] بعد یه نگاهی به قیمتش انداختم دیدم نوشته 24500 تومان ... بعد گفتم خوب نسبتا زیاده ... بعد رفتم متن پشت جلدو بخونم :
"
اولاً یعنی پولِ خونِ پدرت، بالکل، به قیمتِ پشتِ جلدِ این کتاب است؟! این قدر ارزان است؟ اگر این جوری است که یکی دو تا استکان لب‌پر هم برای ما بریز! خودت هم بزن، روشن می‌شوی! کانّه برادر بزرگه‌ی برادرانِ کارامازوف که ابوی‌اش را نفله کرد!
دستت درست...
"
هیچی دیگه اینجا بود که عاشق کتاب شدم ... یعنی یه آدم چقد میتونه خلاق باشه واقعا ؟!
البته زیرش یه توضیحی هم نوشته بود ←
در من او خانواده اصیل و ایرانی در بستر تاریخ معاصر ایران با شیوه ای نوآورانه تصویر می‌شود. این اثر یکی از پرخواننده‌ترین رمان‌های دهه‌ی گذشته است.
بخونید و در حق نویسنده‌اش دعا کنید ...
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,961
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

نمایشنامه ی{پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی/مائتی ویسنی یک}

اگه مثل من چیزی از اروپای شرقی و جنگ هاش نمیدونید ،اولش شاید جذاب نباشه براتون. ولی قلم فوق العاده ی مائتی ویسنی خصوصا از صحنه ی بیستم ،خیلی تاثیرگزار میکنه این نمایشنامه رو.دیالوگ ها بین دورا وکیت برقرار میشن،زنی که توی جنگ بهش تجاوز شده و دکتر روانکاوش.
صحنه ی بیست و نهم کتاب که بخشیشُ براتون میذارم واقعن از نظر من بهترین بخش بود..


کیت:کشورت یه تصویر داره . تو همیشه این تصویر رو توی دلت نگه می داری.
دورا:می خوای بدونی من توی دلم چه تصویری از کشورم دارم؟دلت می خواد بدونی؟کشور من تصویر یه سرباز مست حیران رو داره که خنجرش رو روی پاچه ی شلوار ارتشیش تمیز میکنه و توی غلافش می ذاره ، بعدش روی جسد مردی که خرخره ش رو بریده تف می کنه.

کشور من تصویر یه پیرمردی رو داره که از صف پناهنده ها بیرون می آد و برای اینکه خستگیش رو در کنه روی علف ها دراز می کشه، روی علف هایی که توش یه مین ضدنفر خاک شده.

کشور من شبیه اون مادری یه که می بینه اونیفورم پسرش یه دگمه کم داره ، با عجله دگمه رو می دوزه و بعدش پسرش رو خاک می کنه.

کشور من همون پدری یه که هر روز برای دختر هفت ساله ش که سیصد و چهل و شش روزه که مرده یه عروسک می سازه.
 

moOn:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
335
امتیاز
2,483
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ارومیه
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

مرگ در می‌زند | وودی آلن

خیلی متاسف بودم خوندن این کتاب انقدر به تعویق افتاده اما الان نظرم اینه که با نخوندنش هم چیزی رو از دست نخواهید داد! کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و طنز آلن ه که در طول سال ها تو مجلات و روزنامه‌های مختلف به چاپ رسیده؛ خوندن این داستان‌های کوتاه طنزگونه هر از چند گاهی تو مجلات ممکنه جذاب و سرگرم کننده به نظر برسه اما اگر بخواید یه کتاب بگیرید دستتون و چند روز متوالی همه‌ی این داستان‌های یک سبک و بعضن لوس رو بخونید، کسل کننده‌ست. نبوغ و خلاقیت آلن رو تو طنز نویسی انکار نمی‌کنم که تو کتاب هم خیلی جاها خودش رو نشون می‌ده، اما گاهی هم زیاده روی کرده و درست وقتی که با خودتون می‌گید چه داستان معرکه‌ای، با یه پاراگراف لوس و بی‌مزه می‌زنه تو ذوق‌تون. این رو هم مدنظر داشته باشیم که سبک طنزنویسی آلن خیلی تقلید شده و من نمونه‌ش رو زیاد تو وبلاگ‌ها دیدم و اوایل خیلی هم هیجان‌زده می‌شدم اما حالا که برخوردم به نسخه‌ی اصلی، کمی کسل شدم.
تعداد معدودی از داستاناش که بی عیب و نقص بود، خیلی‌هاش هم کم نقص. اگر از طرفدارای آلن هستید، کتاب رو کم کم و مجله‌طور بخونید، یک باره خوندنش ممکنه مثل من کسل‌تون کنه.

او در همه‌ی مقاله‌های فلسفی خود بین وجود و هستی تفاوت قائل می‌شد و تردیدی نداشت که یکی از آن‌ها بر دیگری مقدم است و ارجحیت دارد، هرچند دقیقن نمی‌توانست بگوید کدام یک. کمال شعور انسانی، به باور نیدلمن، عبارت بود از آگاهی از پوچی حیات و بیهودگی استفاده از زبان. برای مدت ده سال پرسش اساسی او در پایان سخنرانی‌هایش این بود:"خدا خاموش است، چه کنیم که انسان خفقان بگیرد؟"

خلاصه، آقایی که شما باشین من سر از دارالتادیب المیرا درآوردم. اون‌جا یه خراب شده‌ی جهنمی واقعی بود. پنج دفعه از اون‌جا دررفتم. دفعه‌ی اول پریدم تو بار یه کامیونی که داشت رخت چرکای زندونیا رو می‌برد بیرون. دم در، ایست بازرسی ماشینو نگه‌داشت و یکی از نگهبونا متوجه حضور من بین رخت چرکا شد. با باتومش یه سیخونک به پهلوی من زد و خیلی رک پرسید که من اون‌جا دقیقن دارم چه غلطی می‌کنم. من هم خیلی معصومانه جواب دادم:" جان ارواح آقات... من یه مشت رخت چرکم." می‌تونم قسم بخورم که صداقت حرف زدن من تو وجودش اثر کرد و واسه یه لحظه شک کرد.
 

زهرا27

بریزءیس
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,824
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زاهدان
شهر
زاهدان
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
الزهرا_خواجه نصیر
رشته دانشگاه
کامپیوتر
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

پاییز فصل آخر سال است/نسیم مرعشی


کتاب خوبی بود هرچند خیلی قوی نبود ولی احساسات آدمو تحریک میکرد. درواقع داستان سه تا خانم جوان بود و مشکلاتی که براشون پیش اومده بود و حالا باید باوجود اون مشکلات زندگی میکردن. بحث مهاجرت خیلی توش مطرح شده بود.
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,961
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

{رساله درباره ی نادر فارابی/مصطفی مستور}

اگه قلمِ منحصر به فرد مستورُ میپسندین (بپسندین،خیلی خوبه >:D<} قطعن این کتابُ دوس خواهید داشت.

#پیشنهاد : قبلش کتاب سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگارُ بخونید.

بخش اول مقدمه ش میگه : این متن پیش از هر چیز ،رساله ی پژوهشی کوتاهی ست در وقایع نگاری ترانه سرای منزوی،نادر فارابی که غروب هفدهم دی ماه 1390 به شکلی ناگهانی ناپدید شد..

بیشتر نمیگم،بروید و بخوانید 8->


کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و می شد رفت پشت آن ایستاد. کاش دنیا در خروجی داشت که می شد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بی خیالی محض دست ها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و سیگار کشید و قهوه خورد. کاش می شد دنیا را، منظورم این است همه ی دنیا را، همه ی دنیا را با ستاره ها و کهکشان ها و آسمان ها و زمین هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت...
.
 

kiana9695

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
6
امتیاز
26
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
كرج
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

گلبرگ (راجع به ازدواج و اينا :-" )
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,961
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

{حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه/مصطفی مستور}

از این کتابایی که تو یه ساعت میخونیش خیال میکنی تموم شده ولی حالا حالاها واست تموم نمیشه .
طرز نگاه مستور به عشق همیسه برام رمزآلود و ستودنیه .

اوایل کوچک بود. یعنی من اینطور فکر می کردم. اما بعد بزرگ و بزرگتر شد. آن قدر که دیگر نمی شد آن را در غزلی یا قصه ای یا حتی دلی حبس کرد. حجم اش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجم شان بزرگتر از دل می شود، می ترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردنشان- بس که بزرگ اند- باید فاصله بگیرم، می ترسم. از وقتی فهمیدم ابعاد بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در «دوستت دارم» خلاصه ش کنم، به شدت ترسیده ام. از حقارت خودم لج ام گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روح ام. فکر می کردم همیشه کوچک تر از من باقی خواهد ماند. فکر می کردم این من هستم که او را آفریده ام و برا ی همیشه آفریده ی من باقی خواهد ماند. اما نماند. به سرعت بزرگ شد. از لای انگشتان من لغزید و گریخت. آن قدر که من مقهور آن شدم. آن قدر که وسعت اش از مرزهای «دوست داشتن» فراتر رفت. آن قدر که دیگر از من فرمان نمی برد. آن قدر که حالا می خواهد مرا در خودش محو کند. اکنون من با همه ی توانی که برایم باقی مانده است می گویم «دوستت دارم» تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روح ام حس می کنم رها شوم. تا گوی داغ را، برای لحظه ای هم که شده، بیندازم روی زمین.
 
بالا