• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

فلسفه یعنی چی؟

  • شروع کننده موضوع
  • #1

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
سلام؛ :]
به نظرم وجود اين تاپيك براى اين انجمن خيلى ضرورى ست.
اين روزها واژه ى فلسفه براى موارد زيادى به كار ميره و به همين دليله كه معناى اون دچار ابهام شده؛ به طورى كه هركس پيش خودش اون رو يه جور معنا ميكنه، عده اى اين برداشت رو دارن كه فلسفه يعنى اظهار نظرهاى با بهت و حيرت در مورد جهان و حتا عده اى معتقدن كه فلسفه يعنى تناقض گويى و پراكنده گويى.
برخى هم بين مسائل فلسفى و مسائل ساير علوم تفاوتى قائل نيستن و از علم انتظار حل بعضى مسائل فلسفى رو دارن و گاهى هم از فلسفه انتظار حل بعضى مسائل علمى رو دارن.
يه عده هم بين چارچوب فكرى اى كه در فلسفه مورد استفاده قرار ميگيره (اسلوب قياس عقلى) و چارچوب فكرى ساير علوم، به ويژه طبيعيات(اسلوب تجربى) فرقى نميذارن و انتظار دارن مسائل دقيق و عميق فلسفه رو كه فقط با برهان هاى مخصوص عقلى ميشه كشف شون كرد رو توى آزمايشگاه و زير ميكروسكوپ كشف كنن.

قراره اين جا مقدمه اى در مورد تاريخ فلسفه بگيم و بعدش يه سرى از اصطلاحات ضرورى فلسفه رو تعريف كنيم و بعدش تفاوت فلسفه با علم رو مورد بررسى قرار بديم و درنهايت نقطه ى مقابل فلسفه، يعنى سفسطه رو به صورت خلاصه به ش مى پردازيم.

+
اين تاپيك بيشتر جنبه ى اطلاع رسانى داره.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
چند اصطلاحِ بنیادی

لازم‌ـه که اول از همه چندتا اصطلاح مهم رو که فلسفه به بررسیِ اون می‌پردازه معرفی کنم.

مجموع ادراکات و مفاهیم ذهنی در نظر فیلسوف سه دسته‌یِ مهم رو تشکیل می‌ده:

1. حقایق: یعنی مفاهیمی که در خارج از ذهن هم مصداق واقعی دارن. مثلِ درخت.

2. اعتباریات: یعنی مفاهیمی که در خارج از ذهن مصداقِ واقعی ندارند اما عقل برایِ اونا مصداق وضع می‌کنه، یعنی چیزی رو که مصداقِ واقعیِ این مفاهیم نیست، مصداق فرض می‌کنه.
مثلن اگر از هزار نفر سرباز یک گروه تشکیل داده‌بشه، هر کدوم از این سربازا یک جز از این گروه حساب می‌شن و خودِ گروه عبارت است از مجموع نفرات. نسبتِ هر فرد به مجموع، نسبتِ جز به کل است. ما هم هر کدوم از افراد رو درک می‌کنیم و درباره‌یِ اونا حکم‌هایِ مختلفی می‌کنیم و هم مجموعِ اونا را گروه می‌گیم و درباره‌یِ گروه هم حکم‌هایِ مخصوصی می‌کنیم.
ادراک ما نسبت به افراد، اداراکِ حقیقی‌ست ولی ادراک ما نسبت به گروه و مجموع اعتباری‌ست چون مصداقِ واقعی نداره و اون چه واقعیت داره هر یک از افراده نه مجموع.

3. وهمیات: یعی ادراکاتی که هیچ‌گونه مصداقی در خارج ندارند و باطلِ محض هستند، مثلِ تصور غول و سیمرغ و شانس و امثالِ این‌ها.

فلسفه سعی می‌کنه با معیارهایِ دقیقِ خودش امورِ حقیقی رو از دو تا گروهِ دیگه جدا کنه.
لازم به ذکره که چیزی که این جا خیلی سخته و از لغزشگاه‌هایِ فلاسفه به شمار می‌ره، جداکردنِ امورِ اعتباری است که حقیقت‌نما هستند، از حقایق.

:]
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
تفاوت علم و فلسفه

علومی که میان بشر رایج‌ـه قسمت‌هایِ مختلفی رو تشکیل می‌ده و هرکدوم اسمِ ویژ‌ه ی خودش رو داره.
فیزیک، شیمی، حساب، هندسه، ستاره‌شناسی، زیست‌شناسی و ... هر کدوم از این قسمت‌ها ما رو از یک دسته دانستنی‌های معینی آگاه می‌کنه؛ به گونه‌ای که قبل از این که واردِ اون قسمت بشیم می‌تونیم بفهمیم چه دسته مسائلی موردِ توجه ما قرار خواهدگرفت چون هر علمی عبارت است از یک سلسله مسائلی که در زمینه‌یِ معین و در اطرافِ موضوعِ معینی گفت‌وگو می‌کنند و بینِ مسائل هر علم رابطه‌یِ خاصی وجودداره که اونا رو به هم پیوند می‌ده یا از مسائل علومِ دیگه جدا می‌کنه.

پس ما برایِ این که تعریفِ هریک از علوم رو به دست بیاریم و برایِ این که تشخیص بدیم فلان مسئله در صف چه مسائلی باید قراربگیره و جزءِ کدوم علمه باید موضوعاتِ علوم رو تشخیص بدیم و تا زمانی که نفهمیم مثلن موضوع علم هندسه چیه و موضوعِ علمِ حساب چیه نمی‌تونیم بین مسائل هندسه و مسائل حساب فرق بذاریم، و همچنین سایر علوم.

پس از بیانِ این مقدمه می‌گیم که فلسفه هم به نوبه‌یِ خودش حل مشکلات مخصوصی رو به عهده گرفته و مسائل اون هم پیرامون موضوع معینی هستن، فلسفه هیچ وقت در مسائل مربوط به علوم دیگه دخالت نمی‌کنه و این اجازه رو هم نمی‌ده که اونا در قلمروش دخالت کنن.

فلسفه عبارت است از یک سلسله مسائل بر اساس برهان و قیاس و عقلی که از مطلقِ وجود و احکام و عوارض اون سخن می‌گه و گفت‌وگو می‌کنه.
فلسفه از بودن و نبودِ اشیا سخن می‌گه و احکام مطلق هستی رو موردِ دقت قرار می‌ده و هیچ‌گاه به احکام و آثاری که مخصوص یک یا چند موضوع مخصوص است، نظر نداره، برعکسِ علوم که همواره یک یا چند موضوع رو مفروض الوجود می‌گیرند و به جستجویِ احکام و آثارِ اون می‌پردازن و سنخِ بحثِ علوم متوجهِ بود و نبودِ اشیا نیست.

حالا دوتا مثال می‌زنم:
مثلن اگر درباره ی دایره این مسئله رو در نظر بگیریم که محیط هر دایره برابر است با عددِ پی ضرب در قطر، این مربوط به هندسه است چون معنایِ این جمله اینه که هر دایره که وجود خارجی پیدا کنه دارایِ این خاصیت‌ـه.
پس فرض کردیم که دایره وجودداره و یک حکم و یک خاصیت رو براش ثابت کردیم و اما اگر این مسئله رو در نظر بگیریم که آیا اصلن در خارجِ ذهن دایره وجودداره یا نه؟ یا این که اون چیزی که خیال می‌کنیم دایره است، کثیرالاضلاع‌ست مربوط به فلسفه است چون در موردِ بود و نبودِ دایره گفت‌وگو کردیم، نه از خواص و احکامِ اون.

و یا مثلن اگر درباره‌یِ جسم این مسئله رو طرح کنیم هر جسم دارایِ شکل است و یا هر جسم دارایِ تشعشع است، مربوط به علوم طبیعی‌ست و اما اگر بگیم، آیا جسم( شیِ دارایِ ابعاد سه گانه) در خارج از ذهن وجودداره یا نه و آن چیزی که ما اون رو جسم و دارایِ سه بعد حس می‌کنیم در واقع مجموعه‌ایست از ذرات خالی از بُعد، مربوط به فلسفه است.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
رابطه‌یِ علم و فلسفه

تا این‌جا فرق فلسفه و علم معلوم شد و نیازمندیِ علوم به فلسفه از راه اثباتِ وجودِ موضوعات‌شون هم همین‌طور.
حالا می‌خوام در این جا در موردِ استفاده که فلسفه گاهی از مسائلِ علومِ دیگه می‌بره توضیح‌بدم.
این استفاده البته این گونه‌ نیست که پاره‌ای از مسائل علوم در صفِ مسائل فلسفی قراربگیرن و یا این که مسئله فلسفی از مسئله‌یِ علمی استنتاج بشه. بلکه این گونه‌ست که فلسفه از مسائل علوم مسئله‌یِ دیگری که جنبه‌یِ فلسفی دارد انتزاع می‌کند.

حالا لازم‌ـه معنایِ انتزاع و فرق‌ش با استنتاج رو توضیح بدم تا معلوم بشه که مسئله‌یِ فلسفی نه علمی‌ست و نه مستنتج از آن، بلکه منتزع از آن است.

استنتاج: استنتاج در جایی گفته می‌شه که ذهن از یک حکم کلی، یک حکمِ جزئی نتیجه بگیره و به اصطلاح از کلی به جزئی پی‌ببره. مثلن بعد از اون که به ما ثابت شد هر موجودِ طبیعی فناپذیره نتیجه می‌گیریم پس درخت هم که موجودِ طبیعی‌ست فناپذیره و اگر بخوایم ترتیبِ منطقی بدیم این طوری می‌گیم:« درخت موجودی‌ست طبیعی و هر موجود طبیعی فناپذیر است، پس درخت فناپذیر است.»
و اگر درست دقت بشه معلوم می‌شه که علم به جزئی از علم به کلی به وجود اومده و مولود و نتیجه‌ی اون به شمارمی‌ره.
و البته هیچ‌گاه ممکن نیست که مسائل فلسفه از مسائل علوم استنتاج بشه، چون نتیجه‌دهنده از نتیجه‌داده‌شده باید کلی‌تر باشه، در حالی که مسائل فلسفی خودشون کلی‌ترین مسائل هستن چون موضوع‌شون وجودِ مطلق‌ـه و "وجود" کلی‌ترین موضوع‌ـه.

انتزاع: انتزاع در اصطلاح فلسفه و روان‌شناسی معمولن به یک عمل خاص ذهنی گفته‌می‌شه که به اون "تجرید" هم می‌گن. این‌گونه که ذهن پس از این که چند چیزِ مشابه رو درک کرد، اون‌ها رو با هم مقایسه می‌کنه و صفاتِ ویژه‌یِ هرکدوم رو از صفتِ مشترک اونا جدا می‌کنه و از اون صفتِ مشترک یک مفهوم کلی می‌سازه که برای همه‌یِ اون چیزها صدق می‌کنه. در این هنگام گفته می‌شه که این مفهوم کلی از این افراد انتزاع شده است.
مثلن مفهوم انسان از بهروز و بهرام و روزبه انتزاع‌شده.

یه مثالِ دیگه می‌زنم:
مثلن در علوم طبیعی اثبات می‌کنیم که جزئی از ماده الکترون‌‌ـه که با حرکت سریع به دورِ خودش می‌گرده بعدش می‌گیم «پس حرکت وضعی دوری در خارج از ذهن داریم.»
روشن‌ـه که این سخنان از دو قضیه‌ست نه یکی چون سخنِ اول( جزئی از ماده الکترون‌ـه که دور خودش می‌چرخه.) به برهان طبیعی و تجربه‌یِ علمی متکی‌ست و سخن دوم (حرکت دوری وضعی در خارج داریم.) به گفتار نخستین مستند است نه به برهان و تجربه مستقیمن.

و از همین جا روشن می‌شه که چنان که همه‌یِ علوم تویِ استوار بودن تحقیقات‌شون نیازمندِ فلسفه هستن، فلسفه هم تویِ بخشی از مسائل نیازمند به برخی از مسائل علمی‌ست که از نتایج اونا استفاده کُنه و مسئله انتزاع کنه.
 

August McJoseph

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
733
امتیاز
3,916
نام مرکز سمپاد
هاش II
شهر
مشهد
پاسخ : فلسفه چیست؟

از کتاب "جهانی که من میشناسم" اثر برتراند راسل; فیلسوف، منطق دان، و ریاضیدان شهیر بریتانیایی قرن ۱۹م

لرد راسل- اصلا بفرمایید ببینم فلسفه چیست؟
برتراند راسل- این مسئله بی نهایت پیچیده است و در آن اختلاف نظر بسیار است. تصور نمیکنم دو فیلسوف برای این سوال پاسخ واحدی داشته باشند. بنا به عقیده شخصی من، فلسفه عبارپ از تتبع و تحقیق در مورد مطالبی است که هنوز شناسایی دقیق و صحیح آنها امکان پذیر نیست. البته من در این مورد تنها نظر شخصی خودم رو میتوان اظهار کنم.

س- آیا بین علم و فلسفه اختلافی مشاهده میکنید؟
ج- بطور کلی میتوان گفت: علم عبارت از آن چیزی است که درباره ی آن معلومات کافی داریم و فلسفه مطالبی است که درباره ی آنها چیزی نمیدانیم، این تعریف بسیار واضح و روشن است به همین دلیل پیوسته مشاهده میکنیم مسائل فلسفی از قلمرو فلسفه خارج شده و به میدان علم و دانش منتقل میگردد.

س- بنابراین به عقیده ی شما اگر قضیه ای مدلل و اثبات شد و به اسرا آن پی بردیم، آن قضیه دیگر جنبه فلسفی نداشته و خود به دانش تبدیل میگردد.
ج- بلی، بسیارند مسائلی که در حیطه تتبعات فلسفی قرار داشتند ولی فعلا شکل فلسفی خود را از دست داده و در شمار دانسته های جهان علم در آمدند.

س- فایده فلسفه چیست؟
ج- در حقیقت دو نقس اساسی برای فلسفه قائلم: اولن تتبع و تحقیق درباره قضایایی که حل آنها همیشه از عهده علم بر نمی آید، زیرا براستی میتوان گفت معرفت علم فقط قادر است جزء ناچیزی از مسائلی را که مورد علاقه بشر است و یا احتمالن برایش سودمند واقع می شود، روشن کند.
حال آنکه مطالب متعدد و پرسودی وجود دارد که علم یا لااقل دانش کنونی بشری، نسبت بدانها اطلاعات بسیار محدودی در اختیار ما قرار میدهید. به عقیده من، محدود کردن تفکرات و تصورات آدمی در چارچوب اطلاعات ناچیز فعلی بشر تأسف آور است. بدین سان یگی از موارد ممکنه استعمال و فواید فلسفه عبارت از این است که، جهان هستی را مورد تفکر و تحقیق قرار داده و به کمک فرضیات به وسعت میدان این تحقیق بیفزاید. مورد استعمال و یا فایده دیگر فلسفه -که اهمیت آنهم شایان توجه است- عبارت از اثبات این قضیه است که ما قضایای زیادی را معلوم و مکشوف میپنداریم، در صورتی که حقیقت آنها همچنان مجهول و ناشناخته مانده است. فلسفه از یک طرف به ما نیرو و انرژی بخشید -و بدینوسیله- موجب میشود درباره قضایایی که موجب میشود درباره قضایایی که امکان درک آنها را داریم عمیقا فکر کنیم، و از طرف دیگر ما بعنوان دانایی و معرفت پذیرفته ایم که علم در جمیع موارد صحیح نمیباشد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
تفاوت علم و فلسفه 2

لفظ فلسفه که ریشه‌ی یونانی داره سابقن به یک معنایِ عام گفته‌می‌شد که شامل همه‌یِ معلومات نظری و عملی بود و تقریبن با لفظِ علم مترادف بود؛ اما از زمانی که در بخش‌هایی از علوم اسلوب برهان و قیاس عقلی جایِ خودش رو به اسلوب تجربی داد در اصطلاح دانشمندان لفظ علم و فلسفه، هر کدوم به معنایِ جداگانه‌ای به کار می‌رن.
و باید در نظر داشت که اصطلاحات دانشمندان جدید هم بر حسب اختلاف نظرها و روش‌هایی که در بابِ فهم و عقل انسان و حدودِ توانایی قوایِ درک‌کننده‌یِ دارند، فرق می‌کنه.
معمولن کسانی که هم اسلوب تجربی و هم اسلوب برهان و قیاس عقلی رو درست و معتبر می‌دونن به اون دسته از مسائلی که محصول تجربیات بشره، علم می‌گن و به آن‌ها که صرفن جنبه‌ی تعقلی و نظری داره، فلسفه می‌گن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

mysterious queen

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
4,964
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٣
شهر
مش‍‌هد
تفاوت علم و فلسفه 3

تفاوتِ مهمِ دیگه فلسفه و علم که متاسفانه خیلی‌ وقتا نادیده گرفته می‌شه، تفاوتِ قلمرو بررسیِ اونا و محدودیتِ قلمروهایی‌ست که وجودداره.
فلسفه همون‌طور که قبلن توضیح‌دادم از کلی‌ترینِ مسائل حرف می‌زنه یعنی "وجود". و علم هم از وجود می‌تونه حرف بزنه ، اما مسئله‌ای که وجودداره این‌ـه که بحثِ مادی، اثباتِ وجود مادی و نفیِ وجود مادی می‌کنند و نه "مطلقِ وجود" ؛چون کاوشِ هر علم در اطراف موضوعِ موردِ بحثِ خودش خواهدبود پس در صورتی که موضوع اون مادی بوده‌باشه، نفی و اثبات اون از ماده تجاوز نمی‌کنه و حقِ تعرض به غیرِ ماده برایِ نفی و یا اثبات نخواهد داشت، به خلافِ فلسفه که فقط به مطلقِ ماده نمی‌پردازه و خودش رو محدود نکرده.(البته این غیر از فلسفه‌هایِ مادی‌ست و توضیحی که دادم در مورد علم، شامل این نوع فلسفه‌ها هم می‌شه و بیانگر محدودیتِ قلمرو هم هست.)
بنابراین ممکن است که یکی از علوم چیزی رو اثبات کنه و فلسفه به اثبات اون قناعت نکنه و یا به نفیِ اون نظری بده و فلسفه به نفیِ اون اعتنایی نکنه.
مثال 1:
با آزمایش‌های پزشکی به دست اومده که هنگامِ فکرکردن اتفاق خاصی در مغز می‌افته که نامِ اسم اون پیشِ دانشمندانِ طبیعی ادراکه.
معنای این سخن اینه که بحث و آزمایش در مورد ادراک، نشون می‌ده که این پدیده مادی‌ست ولی آیا در مورد ادراک موجود دیگری غیرِ مادی، همراه این پدیده‌یِ مادی نیز هست یا نیست؟ آزمایش و بحث طبیعی ساکته، اگر چنان‌چه موجود هم بوده باشه بحث طبیعی نمی‌تونه اون رو نشون‌بده چون هر مقدمه‌ای نتیجه‌ای رو می‌تونه بده که از سنخِ خودش باشه.
اساسن از نظرِ فنی در طبیعیات وجود و ماده به یک معناست، (ماده = وجود) و نفی وجود مساویِ نفیِ ماده است.
ولی چون نظر فلسفه گسترده‌تره، فقط به این دلیل که بحث طبیعی وجودِ چیزی رو نفی کرد، فلسفه به اون قناعت نمی‌کنه و به جستجویِ خودش ادامه‌می‌ده.
مثال 1:
ما یک معادله داریم که می‌تونیم، از یک طرفِ تساوی مقداری رو برداریم و به طرف دیگه اضافه‌کنیم و برعکس،و این سخنی‌ست برهانی و البته حق‌ـه.
و فلسفه این سخن رو می‌پذیره به عنوانِ ثبوتِ نتیجه، نه به معنیِ تبدیل وجود به عدم یا برعکس.
روی هم رفته فلسفه مثلِ یک خارکن‌ـه که تیشه‌یِ خودش رو برداشته و برایِ کندن خار رهسپار کوه می‌شه، اگر کسی که داره از کوه پایین می‌یاد، به‌ش بگه که «نرو، چیزی نیست.» معنای این حرف اینه که تویِ کوه خارجی وجود ندارده، چون برایِ خارکن "چیز" و "خار" یکی هستند. و البته معنایِ این سخن این نیست که کوه و سنگ و خاک و سبزه و هیچ موجود نیست. و اگر این سخن به یه شکارچی که اسلحه به دست داره می‌ره کوه گفته‌بشه معنیِ "چیز"، "شکار" خواهد بود و سایرِ موارد این چنینی.
ولی کسی که هدف عمومی داره این سخن ( چیزی نیست) برایِ اون معنیِ وسیعی می‌ده، به طوری که ناچاره بگه "دروغ"‌ـه.
از تمامِ این حرفا این نتیجه گرفته می‌شه که :
«با نظر مثبت یا منفی که در علوم دیگه تهیه شده، یک نظریه‌یِ مثبت یا منفی فلسفی رو نمی‌شه رد کرد.»




× منبعِ پست‌هایی که گذاشتم جلد اولِ کتابِ "اصولِ فلسفه و روش رئالیسم" علامه طباطبائی‌ست.
×سعی کردم خیلی خلاصه و فشرده باشه و برایِ همین از یک سری مسائل زدم که می‌شه اونا رو تویِ تاپیک‌هایِ جداگانه‌ای موردِ بحث قرارداد.
×خب اگه سوال یا بحثی یا ایرادی به مطالب هست، می‌تونه گفته‌بشه تا در موردش حرف زده بشه.
 
بالا