و همچنین اعتراف میکنم هیچ وخ دوس نداشتم که خودشیرین معلمی باشم هر وختم احساس میکردم که این معلم با من یه طور دیگه رفتار میکنه یه کاری می کردم که این کاری که کرده از سرش بیوفته
اعتراف میکنم هفته دوم کلاسا تو تابستون بود بادوستم تو سالن غذاخوری نشسته بودیم کسی هم نبود بعد منم داشتم درمورد معلم ریاضیمون حرف میزدم هی میگفتم شبیه نردبون دزداس موهاش شبیه لونه کفتره خلاصه کلی به یارو داشتم عرض خدمت میکردم که متوجه شدم رنگ از صورت دوستم پرید برگشتم دیدم خور معلمه وایساده داره ما رو نگاه میکنه خواستم مثلا درستش کنم گفتم استاد ببخشید وسط عصبانیتتون میپرما ولی خب کسی اینجا نیست خودمونیم خدایی حرفامو قبول نداری؟؟؟؟؟؟؟
هیچی دیگه دونمره ازم کم کرد الانم تا تو لاس ی چیزی میگم سریع ضایعم میکنه
اعتراف می کنم یه بار که داشتم برای خودم شربت ابلیمو درست می کردم
هر کاری می کردم شیرین نمی شد
بعد پیش خودم فکر می کردم که لیمو شو زیاد ریختم یا ابلیمو شو...
اعتراف می کنم بچه که بودم یه فیلم درمورد ازادی خرمشهر می گذاشت من فکر می کردم هنوز جنگه اخر فیلمه که جنگ تموم شد من کلی خوشحال بودم تازه به مامانم میگفتم چرا اینجا بمب نمیزنن؟ چقدر خدا ما رو دوست داره!
اعتراف ميكنم كه قبلناهروقت حوصله نداشتم این همه صفحه رو ببندم و کامپیوترو خاموش کنم
کلید سه راهـی رو از پایین با پام فشار میدادم و خطاب به کامپیوتر میگفتم:
فکر کن برق رفت!!!
والا!!! چه کاریه یه ساعت طولش میدین؟؟؟ :)
اعتراف میکنم که یه بار تو ماشین بادو تا از پسر عموهام تنها بودم بیچاره ها یکیشون کلاس سوم بود اون یکی پیش دبستانی شب هم بود دورمون هم خلوت بعد اینکه به حدی این دو تا بچه رو ترسوندم که جفتشون تو شلوارشون خرابکاری کردن
از خودم متنفرم که همچین کاری کردم با دو تا بچه
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم بادختر خالم که دعوام میشد میزدمش بعد فرار میکردم چون کلی دنبالم میکرد و بهم نمیرسید خندم میگرفت به خاطر همین سرعتم کم میشد و اون میتونست منو بزنه و وقتی منو میزد بیشتر خندم میگرفت الان که بزرگ شدیم دختر خالم میگه وقتی منو میزدی ناراحت میشدم میزدمت میخندیدی بیشتر ناراحت میشدم
الآن فهمیدم چه قد کرم داشتم
23 و 24 امین دوره المپیاد غیر متمرکز دانشجویی - قطب 4
دانشگاه
دانشگاه صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی ژئوتکنیک
اینستاگرام
پاسخ : اعترافگاه !
اعنراف می کنم هر شب قبل خواب به چیزایی فکر میکنم که تو جمع ازش بد میگم
کلا این روزا دارم به این نتیجه میرسم که ظاهرم با باطنم یکی نیست
هر چقدر هم که بدوم تا برسم به صف اول نماز بازم ...
اعتراف میکنم وقتی که بچه بودم وقتی مامانم داشت به بابام میگفت که کاش تخمه های هندونه مثل طالبی وسطش جمع میشد برگشتم گفتم
.
.
.
.
مگه طالبی هم تخمه داره B-) :-[