• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

سوالات باحال بازی جرات حقیقت

amir gh

کاربر فعال
ارسال‌ها
71
امتیاز
3,298
نام مرکز سمپاد
عــلامه حلـــــی
شهر
تهران
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : جرئت حقیقت

آقا در ابتدا بتون پیشنهاد میدم تو این بازی ظالم نباشین که بد میبینین....... ~X( ~X( ~X(
مثلا من خودم یه سره بچه ها رو مجبور میکردیم سر کلاس آواز بخونن و برقصن و...
ولی یه بار افتاد به من..چشتون روزه بد نبینه مجبورم کردن فرداش با رکابی و شلوارک بیام مدرسه...
عمق فاجعه وقتی درک میشه که واسه یک هفته از مدرسه بیرونم کردن :O :O :O
عکسم هم گذاشتن تو سایته مدرسه ~X( ~X( ~X( ~X(
 

tufan_h91

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
51
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
خوی
مدال المپیاد
خیییییلیی ... خیییلییی.... از کجاش بگم؟؟! :P
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : جرئت حقیقت

یه با استاد شیمیمون که خیلی سخت میگرفت ..هر روزم امتحان داشتیم [-o< ..بی برنامه اومد تو کلاس گفت بشینین میخوام درس بگن. من بلند شدم از X-( بهش گفتم لطفااااااا بیرووون >:p... ما مسخرت نیسیم که هی مییای اذیتمون میکنی.....بعدش واقعا از اینکه بهش اینجوری گفتم عذاب وجدان راحتم نذاشت [-o< :-< ^#^...البته معلممونم نامردی نکرد یه 10 گوووووشگل !! 8-> بهم داد. منم اخ نگفتم... فقط یه سیلی بولبولی از مامانیم خوردم....
 

black spider

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
385
امتیاز
2,187
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
Anesthesia
پاسخ : جرئت حقیقت

یه بار ب یکی ا بچه ـای تیتیشمون گفتیم جورابشو بکنه تو دهنش :> :))

به یکی ا بچه ـام گفتیم با یار خیالی برخصه ;;)

به یکیشونم گفتیم بره وسطه حیاط داد بزنه "من عاشغه بچه ـای مدنیم" ک البته اینکارو نکرد (توجه داشته باشین مدنی همسایه ی دیوار ب دیواره ماس) ;;)

چیزاییم ک خیلی باحالنو دیگه نمیشه اینجا گف :D :)) :-"


ب یکی از دوستانم گفتیم بره ب مدیر بگه دماغتو کجا عمل کردی؟ :)) طرف رف گف! کم مونده بود مدیره اخراجش کنه :))) (البته اینو یکی از دوستان تعریف میکرد :D)
 

M@hsaa76

کاربر فعال
ارسال‌ها
21
امتیاز
50
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
میانداب
مدال المپیاد
اووووووووووف زیاد
رشته دانشگاه
بزشکی
پاسخ : جرئت حقیقت

یه با تو شرط بندی باختم دوستم گف برو از مدیر ببرس ابروهاشو کجا برداشته منم خیلی خونسرد رفتم گفتم دوستم میبرسه ابروهاتو کجا برداشتینو همه چی رو گردن دوستم انداختم
یه بارم به معلممون گفتم وقتی به ادم نگا میکنین انگار میخواین ادمو بخورین چه قدر جرئت دارم من :)
 

...............

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
92
امتیاز
4,014
پاسخ : جرئت حقیقت


آخرین باری که جرئت حقیقت بازی کردم,دقیقا روزی بود که از آرایشگاه برگشتم و تمام موهام و بافت مکزیکی زده بودم!

بعد بیشعورا گفتن باید همه موهاتو باز کنی!!! باز کردن همانا و سوختن همانا!!

یه دفعه هم با دوستام کنار ساحل بابلسر بودیم!! بعد دوست بیشعورم گفت داد بزن که من دیوونم!!!! منم گفتم دیوونه هستم! ولی نیاز به داد زدن نداره!!بعد پیله شدن!! منم داد زدم: من دیوونم!!!!! بعد همه برگشتن من و نگاه کردن!! آقا فکر کردن سکانس فیلم اکشن دارن میبینن!! =))
 

Majids

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
327
امتیاز
2,711
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : جرئت حقیقت

اردو بودیم تو این اردوگاها، بعد مجبور شدم مجسمه شیخ آملی رو ببوسم. فیلمم گرفتن تا چند ماه معلم فیزیکمون سوژه ام کرده بود :))
 

pouya BT

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
177
امتیاز
843
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نیشابور
پاسخ : جرئت حقیقت

بدترین کار هایی که تو این بازی انجام دادیم در مورد مدیرمون بود:
1- جلو دفتر مدیر برو برقص
2- برو مدیرو بوس کن :D
 

newfolder16

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
153
امتیاز
379
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
پاسخ : جرئت حقیقت

کلن این بوس کردن طرفدار زیاد داره، مام استفاده می کنیم.
ی بار ک یکیو راهیِ سطل آشغال کردیم! :->
ی بارم همونو مجبور کردیم دور زمین والی برقصه.
ی بار یکیو فرستادیم تو ی چاه خیلی کثیف. :D
و غیره که یادمون نیس! :د
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,168
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : جرئت حقیقت

سر کلاس ب دبیری ک دوسش داشتم گفتم بسه دیگه حوصلم سر رفت ‏:(‏ پشیمونم الان :د ضایع شدن جلو دوستام بهتر از این بود


یه بارم باید مینشستیم تو ماشین یه پسره مشاور املاکی اونور خیابون بش میگفتیم بریم عزیزم :)) خوشبختانه اون روز 5شنبه بود اونا تعطیل بودن :د
 
ارسال‌ها
1,901
امتیاز
14,046
نام مرکز سمپاد
شهید حقانی
شهر
بندرعــباس
سال فارغ التحصیلی
1392
پاسخ : جرئت حقیقت

خب یه سری چیزا که میشه گفت: :D


کفشتو در بیاری پرت کنی تو اتاق معاون :D


پس گردنی به افرادی که نمیشناسیم تو مدرسه...

کیکی که بچه ها به همه جاشون مالیدن رو بخوری( دقت کنید همه جا :D )


یه زنگ تو دسشویی بمونی


تو آفتاب بدون کفش و جوراب رو آسفالت 10 دور دور زمین ( این خیلی زجر داره تو بندر چون زمین عین قابله رو گازه :D و اینکه تاول رد خور نداره)



جوراب یکی از بچه هارو لیس بزنی


بقیشم ولش کن :D
 

sh.kh1377

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
732
امتیاز
2,445
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
نقره ی زیست دوره هجده و طلای دوره نوزده
پاسخ : جرئت حقیقت

وای عالیه این بازی !!
یه بار معلم ریاضیمون اومد و افتاد با من ( من باید سوال می پرسیدم ) !!!!!
منم سوالی روکه ته دل همه مونده بود رو پرسیدم!!! :D
یه بار هم یکی از بچه هامونو مجبور کردیم تخته گچی رو لیس بزنه :-&!
یکیشونوم چن تا از وسایلشو کرد تو سطل آشغال بعد دوباره پوشیدشون
 

zahra.gh

کاربر فعال
ارسال‌ها
60
امتیاز
372
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 4
شهر
مشهد
پاسخ : جرئت حقیقت

:D خیلی بازی فانیه به شرطی زیاد باشن افراد و با جنبه باشن!!
دیشب مهمونی بودیم بعد همه بازی کردیم! بعد دوسته بابام کلا متکلم وحده بود و داشت تند تند میحرفید و همه هم گوش میدادن!!
هیچی دیگه من رفتم روبروشون نشستم بعد زل زدم بهش : عمو بسه دیگه جقدر حرف میزنی سر همه رف X_X :-[ طرف: :O :O :O :O

یه بارم پارسال تو مدرسه یکی از بچه ها یه چیز افتضاح کثیف ( اصن سعی نکنین حدس بزنین چی X_X ) از تو سطل آشغال مدرسه برداشت و کلی تو حیاط راه رفت باهاش :-& :-&
 

maryamcarrot

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
16
امتیاز
25
نام مرکز سمپاد
فرزانگان کرمان
شهر
کرمان
مدال المپیاد
قبولی مرحله اول
پاسخ : جرئت حقیقت

یک بار داشتیم با بچه ها جرِئت حقیقت بازی میکردیم افتاد به من بد بخت من هم گفتم جرئت بچه ها گفتن باید بری خانم رو بوس کنیم من هم از اون خانم بدم میومد وای خدا روز بد نیاره :((
 

uranuscelona

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
726
امتیاز
8,178
نام مرکز سمپاد
فرز2
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک-طراحی کاربردی
پاسخ : جرئت حقیقت

یه بار به یکی از بچه ها گفتیم برو پیش معاونمون که حکم میرغضب داشت تو مدرسمون ساعتتو بهش نشون بده بعد بهش بگو من دیوونه شدم ساعت چنده؟!! :)) معاونه هم گفت برو به دوستای دیوونه تر از خودت بگو ساعت نهه! :))

یه بار که معاونمون هم داشت باهامون بازی می کرد شیلنگ اب رو گرفت تو لباس یکی از بچه ها!! =))

یه بارم به یکی از بچه ها گفتیم با پشتش رو دیوار بنویسه قستنطنیه! بنده خدا قدش هم کوتاه بود مونده بود دسته ط رو چجوری بذاره :D

یه بار مثبت ترین بچه کلاسو مجبور کردیم جلو ماشین مدیرمون برقصه رقصیدنش دیدنی بود :)) انگار تو عمرش تا حالا اسم رقص هم نشنیده بود!

یه بارم مجبور شدم تو دستشویی چیپس و بستنی با هم بخورم :-&

یه بار هم هممون بستنی خوردیم چوبشو کشیدیم به مقنعه یکی از بچه ها! :))

یه بارم یکی رو مجبور کردیم بره پسر مستخدم مدرسمونو ببوسه X_X
بقیه اش یادم نیس :-"
 

arghavan xxx

کاربر فعال
ارسال‌ها
26
امتیاز
67
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : جرئت حقیقت

1-دوستمو مجبور کردیم بره ب معلم ترشیدمون بگه من زن عموم مرده ،دختر و پسرشم رفتن سر خونه زندگیشون!حالا اگ میشه ما واس امر خیر بیایم خدمتتون!ک کار ب دعوا و داد و بیداد و کم شدن نمره انضباط کشید!
2-دوستمو مجبور کردیم بره ب ی خانمی تو پارک بگه خانم من بابام کتکم میزنه همش،همه جام کبوده ،روزا دستفروشی میکنم،بم پیشنهادهای بد هم دادن ولی من ایمانم قویه قبول نکردم!من فقط ی جای خاب میخام¡تورو خدا کمکم کنید!خانومه هم گف ببخشید نمیتونم کاری کنم!
3-کی دیگه رو مجبور کردیم وسط پارک شولوغ داد بزنه من شوهر میخام،اون ساعت روز هم پر اآدم بود!خیلی بد بختو سوژه کردن!
یکیو هم مجبور کردیم بره زیر پنجره اتاق مدیر ک جلسه داشت بشینه آهنگ "آخه هر بار خاستم"شماعی زاده رو بلند چهچههه بزنه ک یهو معاونمون ک تو اتاق بود اومد پشت پنجره پنجره گف پدرتونو در میارم بعد خودش از حرفش جلو اون مسؤولا خجلالت کشید ماهم فرار کردیم!
 

Saghar98

کاربر فعال
ارسال‌ها
25
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مادر
شهر
Sirjan
پاسخ : جرئت حقیقت

يادش بخير ي بار تو بازي به دوستم گفتم ناغافل!!!!!بزن رو شونه معلممون بگو من خل و چل و ديوونه ام (:|
ي بارم به يكي دوستم تو جرءت تف كرديم تو اب داديم خورد!!!!!! :|اصن صحنه اي بود كه هاليوود بميره نميتونه مثلشو بسازه =)) =)) =))
 

parimah

کاربر فعال
ارسال‌ها
72
امتیاز
217
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ن2
شهر
کرمان
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : جرئت حقیقت

ی بار من مجبور شدم دستمالی ک تا 2 ذقیقه پیش تو دهن پسر خاله ام بود و بعد افتاده بود تو سطل اشغالی و بخورم!!!
 

mina99

کاربر فعال
ارسال‌ها
63
امتیاز
208
نام مرکز سمپاد
مادر
شهر
سیرجان
مدال المپیاد
نوچ
پاسخ : جرئت حقیقت

رفته بودیم اردو و اونجا داشتیم بازی میکردیم که دختر خاله م جرئتو انتخاب کرد یکی از بچه ها هم گلاب به روتون اب تف داد بهش،اونم بدون هیچ واکنشی خوردشون :) :)) =))
باsaghar98با هم بودیم
 

مهدی

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
7,379
نام مرکز سمپاد
علامه‌حلی
شهر
تهران
مدال المپیاد
کامپیوتر
دانشگاه
دانشگاه تهران. :دی
رشته دانشگاه
آمار. :دی
پاسخ : جرئت حقیقت

من همون اولاش این تاپیک رو دیدم اما گفتم نگم کارایی رو که انجام دادم/یم. :د
99/9%ـش رو که مجبورید بی خیال شید.
اون یک دهم درصد رو فقط 6_7موردشو اشاره میکنم.
1_خوندن تمام آهنگ های دیس و دیس بک جیشرو و زدبازی جلو معلما :د
2_یادم نیست اولترا لایت بود یا بهمن اما نامردا گفتن دو نخ بکشم و. رو موهام خاموش کنم.
3_با دماغم سه دست اس اف به اس اف بزنم(بازی وارکرافت)
4_فحش... به معلم بدم بعد وایسم لبخند بزنم
5_بوسیدن اگزوز ماشین (صد البته خاموش)
6_تو رنجر پارک ارم کمربند نبستن(جرئت دارید انجامش بدید...)
7_لِی لِی رفتن جلو معلماو...
و کارهایی که من گفتم...
1_لب گرفتن از معلم(جرئت نکردش .ما هم ...)
2_یکیشون تازگیا یه gfپیدا کرد.
گفتم ده خط فحش +18بهش بنویسه.آخرش هم بهش بگه برو گمشو نمیخوامت.
3_یه ویسکی جور کردیم (به لطف آقاهه :-" )گفتیم سه شات بزن... : د
بعد برو تو مترو آهنگ شهرام شب پره بخون
4_جورابامو در آوردم گفتم نیم ساعت بمونه تو دهنش.
5_یه سوسک پیدا کردیم گفتیم بذار رو صورتت راه بره.

این رو بگم که اینا در مقابل اون 99/9%اونا چیزی نیست که سر من آوردن.

ولی حقیقت بدتره از بعضی لحاظ باید بچشید قشنگ
 

fitmal

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
812
امتیاز
3,333
نام مرکز سمپاد
farzanegan 2
شهر
کرمان (1 ر) - تهران (بقیه)
مدال المپیاد
یه سری مرحله 1 :-&quot; 1 مرحله 2 :-&quot;
پاسخ : جرئت حقیقت

گوشه ای از جرءت حقیقت ما:
به یکی از بچه ها گفتیم اولین پسری ک . تو خیابون دیدیم بره ببوستش :> پسره ذوق زده شد ای ذوق زده شد در حد لالیگا :))
یه اخونده اومد تو مدرسه ما ، مجبور شدم توپو شوت کنم تو سرش :> البته بماند ک معاونه ب مامان گرام زنگ زد و اینا :-"
یه ناظم داشتم تو راهنمایی ( دوم و سوم راهنمایی نه :-") دیوونه ب تمام معنا، بدجورم بی اعصاب بودد :D بعد ب یکی از بچه ها گفتیم بره رو یه کاغذ یه شماره بنویسه ب عنوان تیمارستان فارابی بعد ب این بگه حتما اینجا یه سر بزنین یکی از معلمای ما رفت خیلی موثر بود :)) :))قیافش دیدنی بود اون لحظه ...
روز اخر مدسه پارسال بود یکی ازبچههارو مجبور کردیم بره از تو بلندگوبگه توجه توجه من خرم خرمنم :))
پ.ن : بزنید خاطرات جرءت حقیقتش کجا بود :>
 
بالا