• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

Darya1995

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
160
امتیاز
258
نام مرکز سمپاد
فرزانگان4 کرج
شهر
کرج
پاسخ : قشنگ ترین بیتی که تابحال شنیدین

زندگی صحنه ی رنگین ریاست...
همه مشتاق بر آن می نگریم...
عاقبت از پی تقدیر چو باد...
از پی حاصل آن میگذریم...
زندگی خاطره ای بیش نبود...
سهم ما جز غم و اندوه نبود...
به کدام خاطره اش خوش باشیم...؟
آخر خاطره ها شیرین نبود...
 

SHINE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
313
امتیاز
878
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است

هوشنگ ابتهاج(سايه)
 
  • لایک
امتیازات: WORM

alireza.kjy

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
243
امتیاز
760
نام مرکز سمپاد
علامه حلی کرمان
شهر
کرمان
مدال المپیاد
مدال نقره(3)ریاضی دوره 30 {لعنت بهشون :D}
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم



نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم



از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم



من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم



یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!
 

Azhirock

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
117
امتیاز
1,037
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

یکی بیاید


سیگاری میان لب­هایم روشن کند


از خانه که بیرون می­آ­مدم انگشتانم را جاگذاشتم


گذاشتم مشق­های دخترم را بنویسند


وقتی از مدرسه برمی­گردد


و سراغِ لانه­ی خالیِ پشت پنجره می­رود







یکی بیاید


پیش پایم را ببیند


از خانه که بیرون می­آمدم چشم­هایم را جاگذاشتم


گذاشتم در انتظار پرستوی کوچکی باشند


که امسال هم از کوچ جا خواهد ماند







یکی بیاید


بگوید اگر غیر از اینجا جای دیگری نیست،


قطاری که دور می­شود


چرا دور می­شود؟


لیلا کردبچه ( قسمتی از شعر فوق العاده جایی که اینجا نیست ...)
 

This is me

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,189
امتیاز
2,119
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان٢ :x
شهر
تهرانْ
مدال المپیاد
برنز زیست
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

هرگز نخواه كه پروازت دهند،خود پرواز كن
زيرا پروازت كه دهند فرودت رانيز آنها انتخاب ميكنند..
اماخود كه پرواز كنى،فرودت رانيز خود انتخاب خواهى كرد...
 

amir h

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
988
امتیاز
1,820
نام مرکز سمپاد
سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

این شعر رو خیلی وقته میخوام بزارم اینجا هی یادم میره
یه غزا خیلی قشنگ و با احساسه از سعدی


من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم درین بحر تفکر تو کجایی

آن نه خال است و زنخندان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد، که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی ببیند
تو بزرگی و در آینه ی کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم غمم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی

کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی


و یه شعر زیبا هم هست از استاد شهریار که از این غزل تضمین آورده


اي كه از كلك هنر نقش دل انگيز خدائی
حيف باشد مه من كين همه از مهر جدائی
گفته بودی جگرم خون نكنی باز كجائی
«من ندانستم از اول كه تو بی مهر و وفائی
عهد نابستن از آن به كه ببندی و نپائی »

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زيادم
وين نداند كه من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شيراز نرفته‌است زيادم
«دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرائی؟»

تير را قوت پرهيز نباشد زنشانه
مرغ مسكين چه كند گر نرود در پي دانه
پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
«ای كه گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما كجائيم در اين بحر تفكر تو كجا ئی؟»

تا فكندم به سر كوی وفا رخت اقامت
عمر بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
«عشق و درويشی و انگشت نمائی و ملامت
همه سهل است تحمل نكنم بار جدائی »

درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان
كس در اين شهر ندارد سر تيمار غريبان
نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان
«حلقه بر در نتوانم زدن از بيم رقيبان
اين توانم كه بيايم سر كويت به گدائی»

گرد گلزار رخ تست غبار خط ریحان
چون نگارین خط تذهیب به دیباچه قرآن
ای لبت آيه رحمت دهنت نقطه ايمان
«آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان
كه دل اهل نظر برد چه سری است خدائی !!»

هر شب هجر برآنم كه اگر وصل بجويم
همه چون نی به فغان آيم و چون چنگ به مويم
ليك مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم
«گفته بودم چو بيائی غم دل با تو بگويم
چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيائی »

چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
«شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی»

سعدی اين گفت و شد از گفته خود باز پشيمان
كه مريض تب عشق تو حذر گويد و هذيان
به شب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان
«كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتو روی تو گويد كه تو در خانه مائی »

نرگس مست تو مستوری مردم نگزيند
دست گلچين نرسد تا گلی از روی تو چيند
جلو كن جلوه كه خورشيد به خلوت ننشيند
«پرده بردار كه بيگانه خود آن روی نبيند
تو بزرگی و در آئينه كوچك ننمائی»

نازم آن سر كه چو گيسوی تو در پای تو ريزد
نازم آن پای كه از كوی وفای تو نخيزد
شهريار آن نه كه با لشكر عشق تو ستيزد
«سعدی آن نيست كه هرگز زكمند تو گريزد
كه بدانست كه در بند تو خوشتر ز رهائي»
 

ATE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
454
امتیاز
13,409
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
درنبندیم به نور، درنبندیم به ارامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم. :)
 

Alikatooz

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
55
نام مرکز سمپاد
Heli5 tehran
شهر
Tehran
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین

و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی است نازنین

و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

احمد شاملو
 

شب بو

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
499
امتیاز
3,818
نام مرکز سمپاد
فرزانگان4|فرزانگان1تهران
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
انسان‌شناسی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

حرف ــهای ما هنـــوز ناتمام

تا نـِگـآه میکنی ،

وقت رفتن است ..

بازهم همان حکایت همیشگی

پیش از آن که باخبر شوی

لحظه عزیمت نو ناگزیر میشود ..

آی

ای دریغ و حسرت ِ همیشگی

ناگهان ..

چقـــَدر زود ، دیر میشود.



زنده یاد قیصر امین پور
 

mjz

Mohammad+Javad
ارسال‌ها
343
امتیاز
1,436
نام مرکز سمپاد
نسل طلایی علامه حلی 2
شهر
تهران / شهر ری
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
QUT
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

>ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم...
موجيم كه آسودگى ما عدم ماست!<
 

ftnt

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
383
امتیاز
3,704
شهر
مشهد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

من خواب دیده ام که کسی میآید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده‌ام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
...
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر است
...
و اسمش آنچنانکه مادر
در اول نماز و در آخر نمازصدایش میکند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
...
آخ ....
چقدر روشنی خوبست
چقدر روشنی خوبست
و من چقدر دلم میخواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم میخواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها
بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ .....
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم میآید

و من چقدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
...
و مردم محله کشتارگاه
که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوضشان هم خونیست
و تخت کفشهاشان هم خونیست
...
کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ
گلهای اطلسی
...
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید
و سفره را میندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را میدهد

من خواب دیده ام ...


خیلی طولانی بود،ببخشید...
فروغِ فرخزاد...کسی که مثلِ هیچکسی نیست...
 

پژواک

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
585
امتیاز
3,656
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
"جبران خلیل جبران"
 

Zed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
3,061
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو/یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ما چون دو دریچه ٬ روبروی هم٬
آگاه ز هر بگو مگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده٬
هر روز قرار روز آینده.
عمر آینه بهشت ٬ اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته هست٬
زیرا یکی از دریچه ها بسته هست.
نه مهر فسون ٬ نه ماه جادو کرد٬
نفرین به سفر ٬ که هرچه کرد او کرد.
مهدی اخوان ثالث
 
  • لایک
امتیازات: WORM

h.f

جــــــــــــلاد لـــــاغر :>
ارسال‌ها
863
امتیاز
4,768
نام مرکز سمپاد
F1 TEH
شهر
چه فرقی میکنه کجای دنیام
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شهید بهشتی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

برو طواف دلی کن که کعبه ی مخفی است
که آن خلیل بنا کرد و این خدا خود ساخت
 

ATE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
454
امتیاز
13,409
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

آنگاه

که خوشتراش ترین تن ها را

به سکه سیمی توان خرید

دریغا دریغ

هنگامی که به کیمیای عشق

احساس نیاز می افتد


شاملو x:
 
  • لایک
امتیازات: Zed

alireza.kjy

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
243
امتیاز
760
نام مرکز سمپاد
علامه حلی کرمان
شهر
کرمان
مدال المپیاد
مدال نقره(3)ریاضی دوره 30 {لعنت بهشون :D}
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

چون تيشه مباش وجمله زي خودمتراش چـون رنده ز كـار خـويش بي‌بهـره مباش

تعليــم ز ارّه گيـــر در عقــل معــاش چيزي سوي خود مي‌كش و چيزي مي‌پاش

--------------------------------------
نو عروسي ز صفا گفت شبي با داماد نام اين مه چه كسي ماه عسل بنهاده است؟

گفت داماد به لبخند جوابش كاين ماه مـاه غسـل است ولـي نقطة آن افتاده است!
--------------------------------------------
از زهــد فـــــــروشان بگريزند كه ديـــديم ايـن سلسه را دوستي و مهر و وفا نيست
محيط قمي
---------------------------------------------------
دی زاهدی به مدرسه آمـد ز خانگــــاه بشکست عهــد صحبت اهل طریق

گفتم میان عالم و عابـــد چه فرق بود؟ تا اختیــــار کردی از آن این طریق را

گفت آن گلیم خویش بدر می برد ز موج را وین جهد می کند که بگیرد غریق را

«سعدی»
------------------------------------------
من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك چرخ بر هم زنم ار غير مرادم باشد
-------------------------------------------
شبــي در محفلـي شيخـي كـذائي شكــايتها نمـــود از بـد صـدائـي

كه شيــداي صـداي خـوب هستم صــداي دلـربــــا را مي‌پــرستـم

كنـد مـرغ دلـم پـيـوستــه پــرواز بـراي خوانــدن يـك قطعــه آواز

يكي گفتـا بــدان دل داده از دست دواي بد صــدائي تخـم مرغ است

خوري گر تخم مرغي صبح هر روز شـــوي داراي آوازي جگــرسـوز

يكي تا اين سخـن از مــرد بشنفت تمسخر کرد وباطعنه به وي گفت:

اگر ايـن طـور بـاشـد مـرغ ، بـايد ز «ماتحتش» صـداي بلبــل آيـد!!
------------------------------------------
عیب است عظیم برکشیدن خود را وز جمله خلـق برگــزیدن خود را


از مــردمک دیــده ببایــد آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را

-------------------------------------
در شب نو، آن پری رخ، بی نقاب آمد برون ماه می جستند مردم، آفتاب آمد برون:فتحعلی شاه
--------------------------------------
چوعمرازسی گذشت ویاخودازبیست نمی شاید دگر چون غافلان زیست

نشاط عمر بــاشد تا چهـل ســال چهـــل رفتــــه فرو ریزد پر و بال

پس از پنجــــه نباشد تن درستی بصـر کنــدی پذیرد ، پای سستی

چو شصت آمد نشست آمد پدیدار چـــو هفتاد آمد افتد آلت از کار

به هشتــاد و نود چون در رسیدی بسا سختی که از گیتی کشیدی

و زان ج ا گر به صــد منزل رسانی بود مرگی به صورت زنـــدگانی

اگر صد سال مانی و ر یکــی روز ببایــد رفت از این کاخ دل افروز

پس آن بهتر که خود را شـاد داری و ز آن شـــادی خدا را یاد داری

«خسروشیرین نظامی»
-----------------------
نظـرکـردم به چشـم رای و تدبیـر ندیـدم به ز خـامـوشـی خصـالی

نگـویـم لـب ببـند و دیـده بر دوز ولیـکــن هـر مقـامی را مقــالی

زمانی کسب علم و فضـل ودانش که باشد نفس انسـان را کمــالی

زمانی شعـر و شطـرنج و حـکایت که خاطـر را بـود دفــع مــلالی

خـدایست آنکـه ذات بی همالـش نگردد هرگـز از حـالی به حـالی
----------------------------
شاعران در شعر مضمون‌هاي رنگين بسته‌اند هست مضمـون نبستـه بند تنبان شما!
----------------------
من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك چرخ بر هم زنم ار غير مرادم باشد
 

anneshirly_ba

boshra
ارسال‌ها
364
امتیاز
1,575
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
برازجان-گناوه
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

این یکی از بهتریناست:

بی همگان بسر شودبی تو بسر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه ی چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمی شور
خمر منو خمار من باغ منو بهار من خواب منو خمار من بی تو بسر نمی شود
جان ز تو جوش میکند دل زتو نوش میکند عقل خروش می کند بی تو بسر نمی شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی آن منی کجا روی بی تو بسر نمی شود
دل بنهند بر کنی توبه کنند بشکنی این همه تو خود کنی بی تو بسر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی بی تو بسر نمی شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم ور بروی عدم شوم بی تو بسر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای از همه ام گسسته ای بی تو بسر نمی شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من مونس غم گار من بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

+ بارانی...
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای كسی نیستم
آماده ام تا تر بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو كمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا كه بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز كن
دیرزمانی است كه بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یك صحبت طولانی ام

+ دلم برای خود تنگ می شود...
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
كسی كه حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای كنم انگار كوهكن بودم
 

Ромина

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
601
امتیاز
4,681
نام مرکز سمپاد
فرزانگانــــ یکـــــ
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1394
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ما چون ز دری پای کشیدیم،کشیدیم
امید ز هرکس که بریدیم،بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم،پریدیم
رم دادن صیدخود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه ی خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم
صدباغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه ی یک باغ نچیدیم،نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم،رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم،شنیدیم
 

alirezah_1377

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
89
امتیاز
67
نام مرکز سمپاد
دستغیب ١ شیراز
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آيد برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟



مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم




حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است


من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
 
بالا