• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

ارسال‌ها
736
امتیاز
13,821
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب
شهر
ری
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
تحصیلات تکمیلی در علوم پایه‌ی زن‌جان :)
رشته دانشگاه
فیزیک
تو تاپیک حرف بزن اجازه ی آوردن شعر یا جمله از کسی به تنهایی رو نداریم
ولی گاهی می شه که یه جمله از یه کتاب یا فیلم یا آهنگ و ... حرف دلمونو تو لحظه می زنه
این جا جای اون حرفاست
اگه می خاید کنارش چیزای دیگه بنویسید تو ح.ب بنویسیدش
این جا جای دیالوگا و تکستایی که خوشتون اومده نیست برای اونا تاپیک های دیگه هس برید اونارو رونق بدید
وژدانن بر ندارید شاهنامه فردوسی رو کپی کنید بگید حرف دلمه :| به هر حال اگه ببینیم این تاپیک موفق نبوده و داره منحرف می شه و خیلی حالت کپی پیست به خودش گرفته مجبور می شیم متوقف کنیم تاپیکو ( همین قد جدیم :-")
پستای حاوی الفاظ رکیک سانسور یا حذف می شن تذکرم نمی گیره کاربر
دیگه نبینم تو ح.ب تکست خالی گذاشته باشینا -___-
در مورد اسم تاپیک هم ایده ای داشتین بهم پ خ بدین لطفن

همینا
:)

راستی بدیهی است که قوانین فروم بر این تاپیک نیز حاکم است.(:عینک آفتابی )
 
دلبر بیا سوار اتوبوس شیم بریم شمال، یا جنوب، یا بریم شمال. ‌راه شمال رو شیشه بارون میزنه! عین جعبه سوزن نخ ابره که بارون میزنه...
چهرازی
 
سه تا میزنم به در باز دستمو نذاری لای درا ، باز لگد نزنم به درا ، درآ درآ درآ که در دل خسته توان درآید باز ...
تق تق تق
 
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند ...
 
سر به روی شانه های مهربانت میگذارم
عقده ی دل می گشاید، گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
 
"جمشيد، اگه پاييز اينقدى كه تو ميگى خوبه چرا همه رفته بودناشونو ميذارن برا پاييز چرا پاييز هيشكى برنميگرده..."
 
گفتم: پشیمون نیستی ؟
گفت: حالا دیگه نه !
گفتم : آخه این چیزی نبود که تو میخواستی ...
گفت : "هیچ وقت نذار کسی که منتظر باختنت بوده ،
بفهمه که باختی !
شاید یه زمانی نمی خواسته شکست بخوری ...
ولی الان فقط می خواد ثابت کنه که بیشتر از تو راست می گفته !
میفهمی ؟
این مردم وقتی بگن تَهِ این جاده مرگه ،
اگه نمیری سرخورده میشن !
اون بیرون وایسادن که مردنت رو ببینن ،
بعدش با دلسوزی تمام به همه بگن
بهش گفته بودم میمیره و گوش نکرد !
هیچ وقت پشت سرت و نگاه نکن ،
چیزایی میبینی که زندگیت رو سخت میکنه! "

[شاهین شیخ الاسلامی]
 
حالِ خوبی ندارم مادر دلتنگی هم که ماشه اش را نمی چکاند خواهرم با شوهرش به تهران آمده دل ام می خواهد خوششان کنم اما حال ِ خوشی در سفره ندارم تصمیم دارم فیلمی بازی کنم تا شاید دریکی از ماه های رمضان افطارت را با بازپخشش از شبکه های استانی باز کنی مادر من مومن نشدم ولی هر شب سجاده ای که برایم فرستادی را باز می کنم وقبل از فواره الکل یادت را تا می کنم تو دلت می خواست من طلبه حاج سید علی اصغر شوم و حالا من تنها یک غمگین شده ام
سجاد افشاریان
پ.ن:اینو تو استنداپ کمدی(خندوانه اجراکرد)باچاشنی طنز البته ...
 
کاش شاعر بودم
اونوقت میتونستم حسم به روز تاسوعارو یه جور قشنگ بگم بهت
همه عذادارن و من روزها منتظرش میمونم
چون میدونم که میبینمت
همه غمگینن و تو غم اوناس که من شادی رو حس میکنم
 
گفت... "حمید"
بریم بیرون بگردیم؟
گفتم الان که بیرونیم!
گفت نه!
بریم یه جا که خیلی آروم باشه،
یه جایه قشنگ
یه جایی که دلمو قرص کنه
همینطور که ماشینو تو کوچه های تنگ و شلوغ میروندم
شروع کردم به فکر کردن
کجا می تونستم ببرمش
جایی که هم قشنگ باشه
هم دلشو قرص کنه
و هم بنزین ماشینم تموم نشه
یواش سرشو خم کرد
گذاشت رو شونه ام
بزور می تونستم دنده رو عوض کنم
چندبار صورتش رو روی شونه ی راستم، عقب و جلو کشید...
تا خوب جاگیر شه؛
بعد آروم گفت
"رسیدیم"

[حمید جدیدی]
 
خواسته نشدن مثل بادام تلخه. بعد از خواسته نشدن به هر کار احمقانه‌ای دست میزنی تا طعم‌ تلخی از کامت بره. اما حقیقت اینه که تو خواسته نشدی.
 
خداوندا تو خودگفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من
جانا به عهد خود وفا کن....
 
محرم تمام شد.
به خانه هایتان بروید.
مهیا شوید برای همه انچه که بوده اید.
حسین را هم درون پستو هایتان پنهان کنید تا سال دیگر .
چون علم و کتل ونخل و زنجیرهایتان.
اکبر و اصغر و قاسم و عباس را هم!
عباس را نه!
به کارتان می اید.
برای قسم خوردنتان هنگام دروغ.
برای گاه خطر هایتان.
زمانی که می خواهید سر دیگری کلاه بگذارید وشاهدی می خواهید.
فردا صبح هم کرکره مغازه هایتان را بالا بدهید.
دربنگاهایتان را باز کنید و یک لایتان را چهار لا حساب کنید.
کلاه هایتان را آماده کنید برای اینکه دوباره تا خرخره سر مردم بگذارید.
آنچه را این روز ها خرج نذریهایتان کردید.
خرج شربت چای مرغ و برنجتان
به یک باره جبران کنید.
بروید و حسین و دردهایش را به حال خود بگذارید.

#على_شريعتی
 
گیسو به سر زلف تو در خواهم بست

تا بنشینی چو دوش نگریزی مست

پیش از مستی هر آنچم اندر دل هست

میگویم تا باز نگوئی شد مست
 
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم نآید که عاقل گشته ام ...
 
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد قفسم برده به جايي و دلم شاد كنيد..
 
Back
بالا