قلمم
با خشکی مغز خودش باز مرا می خواند
تنگی ذهن مرا، خوب که نیست، می داند
قلمم قدر شناس است، من این می دانم
چه کنم ،من نشناسم، که این می داند ؟
خیلی وقت بود که حرفی از قلمم نشده بود. خیلی وقت بود که آبیاری نشده بود. کم کم داشت خشک می شد.
اتفاقا خیلی وقت بود عادت کرده بودم بشنوم امروز بیست و [چندم] شهریور است! برا همین فکر می کردم حالا باید تاریخ بیست و دهم یا یازدهم باشه. یه لحظه خیلی حالم گرفته شد وقتی فهمیدم بیست و چندم تموم شده! شهریور تموم شد.
خوشبختانه الان مجبور نیستم برم دانشگاه؛ ولی دوستام، که جاهای دیگه ای بودن، رفتن و از حرف های اونا فهمیدم شهریور تموم شده. چه حیف که تموم شده و چقدر خوب که فهمیدم!
من دوست دارم تابستون رو از اول شروع کنم؛ از تیر! البته تیری که توش کنکور و بی خبری از دنیا نباشه. پس، فردا که بیست و یازدهم شهریور هست رو پیش خودم یکم تیر در نظر می گیرم؛ یکم تیر!
باشد که ارزش وقت بدانم و از دگرسو زندگی ارج نهم!