ماه: سپتامبر 2009

اختلاف از طبقه هم گذشت

می خواهم از فقر و اختلاف طبقاتی در جامعه برایتان بنویسم .
چرا ننویسم ؟ وقتی می بینم در و دیوار شهر از شعارهای زیبا ولی توخالی پر است ولی وضع فقرا روز به روز بدتر می شود و همه ی بادها به نفع ثروتمندان می وزد؛ دنیا روی پول می چرخد.
چرا ننویسم ؟ وقتی می بینم پسرکی برای فروختن فال و آدامس به جوانی نشسته در آخرین مدل BMW التماس می کند ولی او نمی شنود زیرا هم صدای ضبط ماشینش گوش فلک را کر کرده و هم تمامی حواسش جمع این است که آقای x یا خانم y محل پارتی آنچنانیشان را در قالب SMS برایش بفرستد .
چرا ننویسم ؟ وقتی می بینم دختر بچه ایی که حتی راه مدرسه را بلد نیست کیف مدرسه ایی به دوش انداخته تا ترحم خانمی که لباس هایش مطابق آخرین مد روز فرانسه است را به خود جلب کند و نوع جدید گدایی را سامان بخشد.
می نویسم چون می بینم :
در یک روز سرد زمستانی وقتی در یکی از چهار راههای شهرمان چند کودک هم سن و سال خودم شاید هم کوچکتر را دیدم که بعد از التماس به ماشین جلویی به طرف ماشین ما دویدند و التماس و خواهش کردند تا از آنها آدامس و فال بخریم نگاهم به لباس این بچه ها افتاد تمیز نبود هم بهداشت دست و صورتشان بد بود من از دیدن وضع این بچه ها خیلی ناراحت شدم چرا که آنها هم باید مثل من در مدرسه درس می خواندند و یا الان باید در اتومبیلی کنار پدر و مادرشان در حال گردش بودند و یا درخانه فیلم و کارتون تماشا می کردند این مسئله مرا خیلی غمگین کرد و پس از اندکی تامل فهمیدم پشت این ساختمانهای زیبا و اتومبیلهای شیک و گران قیمت که پشت چراغ قرمزها می ایستند مردم دیگری نیز هستند که ایرانی هستند و از نظر ما غایب هستند. آن لحظه یاد مقاله‌ای افتادم که در آن اعلامیه جهانی حقوق کودک را خوانده بودم:
– جامعه و مقامات دولتی موظفند که در مورد اطفال بدون خانواده و فقیر مراقبت و توجه خاصی داشته باشند- اصل 6.
– کودک حق دارد از تعلیم و تربیت بهره مند گردد- اصل7.
– کودک باید در مقابل هرگونه بهره کشی و آزار حمایت شود- اصل 8 .
– کودک نباید قبل از رسیدن به حداقل سن کار استخدام شود- اصل9.
در این فکر ها بودم که ناگهان صدای ویژ ماشینی که از کنارمان رد شد رشته افکارم را پاره کرد. به دلیل سرعت سرسام آور آن اتومبیل تنها چند ثانیه فرصت داشتم سرنشینانش را ببینم: چند دختر و پسر جوان سوار بر یک ماشین گران که صدای موزیکش باعث می شد وضع نامتعادل افراد بیشتر نمایان شود.
چند کودک ژنده پوش در سرمای زمستان و زیر برف در حال کار یا بهتر بگویم گدایی، در کنار ساختمانی مجهز که متری چندین میلیون تومان داد و ستد می شود و در پارکینگش چندین ماشین 300 -200 میلیون تومانی است. خودتان قضاوت کنید!!!

این مطلب یه زمانی مشق مطالعات اجتماعی من بود که تحویل دادم و نمره کامل تمرین رو هم گرفتم!
این سیستم ” چرا ننویسم؟ ” رو هم توی مقدمه سردبیر یه مجله ای، سال ها پیش، خوندم و یاد گرفتم. خیلی تو نوشتن کاربردیه. به خاطر بسپاریدش!!!

بزرگ شوید در عین این كه بچه می‌مانید

سال 82 بود كه من وارد راهنمایی علامه حلی 2 شدم. یك سری از فارغ التحصیل های همان سال آمده بودند در اردوی آشنایی ما ، و از همان روزها به عنوان مشاور های دوره ی ما مشغول به كار شدند. سال 83 تابستان یك سری اردوهای دو روزه برگزار شد كه در یكی از آنها یكی از همین مشاورها جمله ای گفت كه من هنوز هم اگر مشغله‌ی ذهنی خاصی نداشته باشم ، در مورد معنی و برداشت های ممكن از این جمله فكر می‌كنم . آن جمله این بود‌ :‌ ((‌ شما باید یاد بگیرید بزرگ شوید در عین اینكه بچه می‌مانید. )).

تا تابستان 85 من برداشت های مختلفی از این جمله كشف كردم كه هر كدام به گونه ای با رفتار بچه ها نقض می‌شد. تا اینكه در آن تابستان به این نتیجه نتیجه رسیدم كه شخص می‌تواند از نظر ذهنی و جسمی بزرگ شود اما از كسی كینه ای به دل نگیرد تا در درون بچه بماند. این تعبیر آن زمان از نظر من درست به نظر می‌رسید اما یك اشكال بزرگ برای‌ من پیش آورد و آن اینكه با توجه به این تعبیر ، به دلیل اتفاقاتی كه آن سال در حلی  2 رخ داد با تقریب خوبی تمام همدوره های من  بزرگ شده بودند (‌بدون آنكه بچه بمانند ) و من برای تحقق معنی جمله ی مذكور تنها مانده بودم.

از تابستان 85 تا بهار 87 تغییرات زیادی در بچه های دوره ما بوجود آمد. برخی از این تغییرات سبب شد كه من در مطلق بودن نتیجه گیری سال 85 تردید كنم. در این دو سال من دیدم كه یك بچه با تمام بچگیش ممكن است از كسی  ناراحت شود و كینه به دل بگیرد اما بعد از مدتی این كینه از قلب او می‌رود. مشابه همان اتفاقی كه برای بسیاری از بچه های دوره ما رخ داد.

الآن تابستان 88 است. دو هفته پیش در راه برگشت به خانه با صحنه‌ی جالبی مواجه شدم. اتوبوسی از كنار من رد شد و من صدای مادری را شنیدم كه دو متر آن طرف تر از من به بچه‌ی خود گفت : ((بدو تا به اتوبوس برسیم‌.)). آن مادر به دنبال اتوبوس دوید و فرزند هم به دنبال او. اما آنچه توجه من را جلب كرد این بود كه بچه در حین دویدن به دنبال اتوبوس باز هم مشغول شیطنت های خود بود. در حین دویدن بالا و پایین می‌پرید و می‌خندید و … . شاید بچه ماندن یعنی این. یعنی اینكه بتوانی از هر اتفاقی نهایت لذت را ببری و هر وقت بخواهی از هر اتفاقی وسیله ای برای شادی و تفریح مهیا كنی.

من هنوز هم نمی‌دانم كه آیا برای این جمله می‌توانم معنی مطلقی متصور شوم یا نه. تابستان 89 شاید من هم مثل همان شخصی كه این جمله را به من و همدوره هایم گفت به محیط آموزشی برگردم و شاید تابستان 90 در اردویی بخواهم این جمله را كه نحوه‌ی نگرش من به زندگی را عوض كرد ، به جماعتی بگویم تا شاید بتوانم اندكی در دید آنها به زندگی اثر بگذارم. اما آیا تا آن زمان خود من معنی این جمله را درك كرده ام؟ آیا تا آن موقع من هنوز در درونم بچه مانده ام؟

پیش دانشگاهی بودن!

وارد دبیرستان میشی ،بیخیال آخرین قسمت اش،معلم ها هم بیخیالند!سال دوم کمی معلم شیمیت پیگیرش  میشه و یه اشاره هایی میکنه!(حتی بعضی از معلمهای دیگه ات هم!) و تو میپیچونیش و از موفقیتت شاد میشی!آخرهای سال اگه دیگه خیلی تو مود خرخونی باشی دغدغه هایی به دلت راه پیدا میکنه ولی محل نمیدی و صلوات!

سال سوم معلم ها یه هویی حساسیتشون میره بالا!خیلی ها مشق های تستی میدن!مثلا عید 1500 تا تست فیزیک داری و 200 تا حد که باید حل کنی و فک میکنی که خیلی زیاده!و نصفه و نیمه یا به زور تمومشون میکنی!همه معلم از واژه آشنایی استفاده میکنن و همه چیز رو به اون یا به عبارت امتحان نهایی ربط میدن!اعصابت یه کم خط خطیه!مخصوصا آخرای سال(قبل از عید!)یعد از عید یه جوری میشی!انگار پذیرفتیش!(البته نه کامل!)

تو امتحان نهایی ها میشینی خر میزنی و 20 نمیگیری!(شایدم بگیری!)همش هم 0/25 یا 0/5 نمره هاییه که کفرت رو در میارن!وقتی برای امتحان نهایی میخونی یا سر جلسه سوالا رو میبینی تازه به ابعاد درونی کُنه وجودی کتاب درسیات پی میبری!

20 روز بعد از امتحان نهایی ها تعطیلی و باتجربه ها بهت میگن این آخرین فرصت آزادته تا یه سال بعد ها!بشین پایه رو درست بخون!و تو شوت!فوقش دو سه تا از جلسه های عمومی و همایش های کنکور رو میری!

به نحو خیلی عجیبی 15 تیر کلاسات شروع میشه!اولش کلی خوشحالی که ایول تابستون مدرسه ام و نمیپوسم!

هفته اول همه چی خوب و عالی وعادی!اونقدر ها هم که فکر میکردی تو پیش دانشگاهی از اون سد/دیوار/مرحله دشوار/چیز سرنوشت ساز/… به اسم کنکور نمیشنوی!حتی هفته اول ممکنه از سبک بودن درسها و کارها حوصله ات سر بره!

هفته دوم با یه آزمون جامع عمومی شروع میشه و تو همچنان خیلی به عمق فاجعه پی نبردی1مشق ها زیر پوستی زیاد میشن ولی تو همچنان راحت انجام میدیشون!

و همین طوری میگذره!اینقدر سریع که متوجه نمیشی!درس خوندن برات میشه یه عادت!یه اوقات فراغت!گاهی ممکنه حتی به این وضع بکشه وضعت که الان جز درس خوندن چه کار دیگه ای میتونی انجام بدی!؟

شاید اون مشقهای عید سومت رو چند برابر تو همون مدت بهت بدن و تو بدون نق زدن انجام بدی!عادت میکنی به امتحانهای همیشگی ،آزمون جامع های همیشگی که حتی گاهی وقت نمیکنی به برنامه شون برسی!

و وقتی که این وضعت رو برای یکی که تازگی ها این وضع رو داشته شرح میدی و از درس خوندن خودت ابراز شگفتی میکنی جوابت اینه:

«خب اینکه طبیعیه!بلاخره پیش شدی !»

lpn,njvdk

از آنجایی که میکروبلاگینگ، بسیار در این سایت مذموم است ولی ما می خواهیم مشت محکمی بر دهان “مضروب” و دوستانش بزنیم(شوخی کردم!البته بنده خدا از فامیلیش معلمومه که مشت خورده است ! )،به هر حال امیدوارم که این میکرو بلاگ که خیلی هم شبیه میکروبلاگ نیست، از قانون سایت پیروی کند و خلاصه فکر شده باشد.(ضمناً پست قبلی خودم را پاک کردم، چون چرت بود)

نخست.

دوباره بشوم آن «محدودترین متخصص ها»، یعنی آدم همه فن حریف.

رمان گتسبی بزرگ، نوشته ی فیتس جرالد

دوم.

امروز روی جعبه ی بستنی دایتی دیدم که هر لیتر بستنی دایتی، 500 گرم وزن دارد، این یعنی توی استخر بستنی خیلی سخت می شود شنا کرد !

سر-رسیدم

سوم. آلبوم Sailing to Philadelphia از Mark Knopfler  را حتماً گوش بدهید، راجع بهش نظر بدهید .

اگر این آلبوم رو ندارید می تونید با Torrent بارگزاری کنید( http://torrentz.com)

دخترک و پیرمرد

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود.

روی نیمکتی چوبی,روبروی یک ابنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
غمگینی؟
– نه
– مطمئنی؟
– نه
– چرا گریه می کنی؟
– دوستام منو دوست ندارن
– چرا؟
– چون قشنگ نیستم
– قبلا اینو به تو گفتن؟
– نه
– ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدیم
– راست می گی؟
– از ته قلبم اره
دخترک بلند شد و به طرف دوستانش دوید,شاد شاد
چند دقیقه بعد پیرمرد اشکهاشو  پاک کرد,کیفش رو باز کرد,عصای سفیدش رو بیرون اورد و رفت.

این متن خداییش خودم تایپ کردم از توی مجله ی مو فقیت دی ماه  87

اگه می خواید میتونم عکس داستان تو مجله رو براتون بذارم.

علایم دروغ

تکنیک هایی که در زیر درمورد تشخیص دروغ و دروغگو برایتان معرفی می کنیم، معمولاً توسط پلیس و نیروهای امنیتی استفاده می شود. این تکنیک ها برای مدیران، کارفرماها و افراد عادی برای استفاده در موقعیت های روزمره که تشخیص دروغ از راست به جلوگیری از قربانی شدن برای دسیسه و فریب کمک می کند، مفید است.

هشدار: گاهی اوقات، نادانی بهتر است. بعد از به دست آوردن این علم، ممکن است با فهمیدن اینکه کسی به شما دروغ می گوید، آزرده خاطر شوید.

علائم دروغگویی

زبان بدن دروغگویی:

– حالت فیزیکی فرد محدود و خشک می شود، دست ها حرکت چندانی ندارند. سرعت حرکت دست ها و پاها حین دروغ گفتن کندتر می شود.

– کسی که دروغ می گوید، از برخورد چشمی با شما اجتناب می کند.

– دروغ گو دست های خود را به صورت، گلو یا دهانش می مالد. لمس کردن یا خاراندن بینی یا پشت گوش هم اتفاق می افتد.

ژست های احساسی و تناقض

– زمان و مدت ژست ها و حالات احساسی سرعت عادی خود را از دست می دهد. ابراز احساسات با تاخیر مواجه می شود و ممکن است طولانی تر از حالت عادی ادامه پیدا کند و بعد ناگهان متوقف شود.

– زمان بین ژست های احساسی و کلمات متناقض است. مثلاً کسی وقتی هدیه ای دریافت می کند می گوید، “خیلی دوستش دارم.” و بعد از گفتن جمله لبخند می زند به جای اینکه همزمان با گفتن جمله این لبخند را نشان دهد.

– ژست ها و حالات با بیانات لفظی مغایر است. مثلاً وقتی می گوید، “دوستت دارم” اخم می کند.

– وقتی فرد قصد وانمود کردن حالتی دارد، حالات او به حرکات دهانی محدود می شود به جای اینکه کل چهره او را تحت تاثیر قرار دهد. مثلاً وقتی کسی به حالت طبیعی لبخند می زند، این لبخند روی کل صورت او تاثیر می گذارد.

تعاملات و واکنش ها

– فرد مرتکب دروغگویی، حالت دفاعی به خود می گیرد. فرد معصوم چنین واکنشی نخواهد داشت.

– فرد دروغگو در مواجهه با فرد مقابل خود که از او بخاطر دروغش پرس و جو می کند، احساس ناراحتی می کند و ممکن است سر یا بدنش را از او برگرداند.

– فرد دروغگو ممکن است ناخودآگاه اشیائی (کتاب، فنجان قهوه و امثال آن) را بین شما و خودش قرار دهد.

زمینه لفظی و محتوا

– دروغگو ممکن است از کلمات خود شما برای پاسخ به سوالتان استفاده کند. وقتی از او می پرسید، “آخرین شیرینی را تو خوردی؟” دروغگو جواب می دهد، “نه من آخرین شیرینی را نخوردم.”

– دروغگوها گاهی اوقات با بیان عبارات و جملات مستقیم از بیان دروغ اجتناب می کنند. به جای اینکه مستقیماً چیزی را رد یا انکار کنند در لفافه سخن می گویند.

– فرد متهم به دروغگویی معمولاً بیشتر از حد طبیعی حرف می زند و برای متقاعد کردن شما جزئیات غیرضروری به آن اضافه می کند. آنها از سکوت و مکث میان صحبت ها احساس ناراحتی میکنند.

– دروغگو با لحنی یکنواخت و خسته کننده حرف می زند و معمولاً از ضمایر استفاده نمی کند.

– کلمات او به آهستگی بیان می شوند و گرامر و ساختار جمله هایش ممکن است مشکل دار باشد.

سایر علائم دروغ:

– اگر باور دارید که کسی دروغ می گوید، موضوع صحبت را سریع عوض کنید. فرد دروغگو خیلی از این مسئله استقبال می کند و بحث جدید را با آرامش و اشتیاق بیشتری دنبال خواهد کرد. فرد دروغگو علاقه زیادی به عوض شدن بحث دارد درحالیکه کسی که حقیقت می گوید از این تغییر ناگهانی موضوع بحث گیج می شود و دوست دارد که بحث قبلی را باز دنبال کند.

– دروغگو برای اجتناب از یک موضوع خاص به شوخی و خنده روی می آورد.

نکات پایانی:

مشخص است که داشتن یک یا دو مورد از این علائم کسی را دروغگو نمی کند. رفتارهایی که در بالا ذکر شد را باید درمقایسه با رفتارهای نرمال شخص مورد نظر بسنجید.

این مطلب رو “گروه اینترنتی ایران ویچ” برا من فرستاده. در کل من مطالب قشنگی که این گروه برام بفرسته رو از این به بعد رو سایت میزارم که همه استفاده کنیم.( البته با ذکر منبع!!!)