ماه: فوریه 2009

عقده و ایده

1. ایده

شاید سمپادیا یک ایده جدید بود. ایده ای که به جهت تک بودنش زیاد به چشم اومد و خیلی خوب تونست پیش بره. بعد از مدتی ، عده ای شروع کردند به همانند سازی ! دقیقا مثل سمپادیا فروم زدند ! بدون هیچ کار متفاوتی . خودشم نه یکی دوتا ، بلکه 4-5 تا. اوایل کار خیلی ناراحت بودم که عده ای چنین کاری می کنند اما بعدها دیدم که رفته رفته همگی سایت هایشان را بستند. شاید به خاطر این بود که می خواستند نقش اول را داشته باشند و همه چیز تحت کنترل خودشون باشه. چرا خیلی ها وقتی وارد کاری میشن دوست دارن همه کاره بشن ؟ بدون اینکه کوچکترین فعالیتی کرده باشن. ( مانند کسانی که اول روز عضویتشون توی سایت ، ایمیل میزنند که مارا مدیر کنید! )

بسیاری از جوانان عزیز این مملکت که دم از بیکاری میزنند و همه گونه ناسزا  نثار نظام دولتی می کنند ، از اون هایی هستند که انتظار دارند یک میز کار لوکس بهشون بدی و بعد یک قلم بدی دستشون بگی بشین امضا کن . هر ماه هم حقوق و مزایای مکفی دریافت رو صبح زود برن از بانک بگیرند ! کار بسیار است اما آدم کاری نداریم !

2. عقده

مدتی از فعالیت سمپادیا می گذشت که یکی از دوستان سمپادی که شخص بسیار محترمی هم بودند در حین چت با بنده ابراز لطف کردند و گفتند : میخوای سایتت رو یه روزه  نیستش کنم ؟ (هک) بنده نیز  الطاف بی کران ایشون داشت چشمم رو کور می کرد گفتم : قابل شمارو نداره !

خوب آخه آقای محترم این سایت چه بدی به شما کرده که می خوای اینکار بکنی ؟ میخوای عقده هاتو خالی کنی ؟ میخوای بگی خیلی حالیته ؟ میخوای بگی که چی ؟

*********

نوشتن این مطلب دو دلیل داشت :

1. گروه نوشت خاموش شده بود.      2 . امروز اتفاقی با یکی از دوستان ذکر خیر اون آقای محترم شد که قصد داشتند سمپادیا رو مورد لطف قرار بدن.

پ.ن :

اولین فروم های سمپادی ، سمپادیا و نودتس بودند که همزمان شروع به کار کردند. (فروم کشوری)

سپندارمذگان

وقتي به شروع و چگونگي وقوعش مي انديشم ، بنظرم همه چيز گيج كننده و پيچيده می آيد!اما ظاهرا اين گيجی چندان هم عجيب ودور از انتظار نيست،چون عبارت “ضربه فرهنگی”را چنين تعريف كرده اند: “تغييراتی در فرهنگ كه موجب به وجود آمدن گيجی، سردرگمی و هيجان می شود.” اين ضربه چنان نرم و آهسته بر پيكر ملت ما فرود آمد كه جز گيجی و بی هويتی پی آمد آن چيزی نفهميديم! شايد افراد زيادی را ببينيد كه كلمات Hi و Hello را با لهجه غليظAmerican اش تلفظ می كنند. اما تعداد افرادی كه از واژه دورود استفاده می كنند، بسيار نادر است! همينطور كلمه Thanks بيش از سپاسگزارم و Good bye بسيارراحت تر از « بدرود » در دهان ها می چرخد. ما حتی به اين هم بسنده نكرده ايم!اين روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را نشانه تجدد ،تمدن و تفاخر می دانند. سفره هفت سين نمی چينند ، اما در آراستن درخت كريسمس اهتمام می ورزند!جشن شب يلدا را كه به بهانه بلند شدن روز، برای شكرگزاری از بركات ونعمات خداوندی برگزار می شده است را نمی شناسند ، اما همراه وهمزمان با بيگانگان روز شكرگزاری برپا می كنند!همه چيز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاريش می دانند،اما حتی اسم ” سپندار مذگان ” به گوششان نخورده است.چند سالی ست حوالی۲۶ بهمن ماه (۱۴ فوريه) كه می شود هياهو وهيجان را در خيابان ها می بينيم. مغازه های اجناس كادوئی لوكس وفانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد.از هر بچه مدرسه ای كه در مورد والنتاين سوال كنی می داند كه”در قرن سوم ميلادی كه مطابق می شود با اوايل امپراطوری ساسانی در ايران، در روم باستان فرمانروايی بوده است بنام كلوديوس دوم.كلوديوس عقايد عجيبی داشته است از جمله اينكه سربازی خوب خواهدجنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری رو قدغن می كند . كلوديوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشيشی به نام والنتيوس(والنتاين)،مخفيانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می كرد.كلوديوس دوم از اين جريان خبردار می شود و دستور می دهد كه والنتاين را به زندان بيندازند. والنتاين در زندان عاشق دخترزندانبان می شود .سرانجام كشيش به جرم جاری كردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود…بنابراين او را به عنوان فدايی وشهيدراه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق !”اما كمتر كسي است كه بداند در ايران باستان ، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد ، كه از بيست قرن پيش از ميلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است ! جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايرانی دقيقا برابر است با ۲۹ بهمن ، يعنی تنها ۳ روز پس از والنتاين فرنگی !اين روز “سپندار مذگان” يا ” اسپندار مذگان” نام داشته است.فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان “روز عشق” به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سی روز حساب می كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند ، هريك از روزهای ماه نيز يك نام داشتند.بعنوان مثال روز نخست “روز اهورا مزدا”،روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه)كه نخستين صفت خداوند است،روز سوم ارديبهشت يعنی “بهترين راستی و پاكی”كه باز از صفات خداونداست،روز چهارم شهريور يعنی ” شاهی و فرمانروايی آرمانی”كه خاص خداوند است وروز پنجم ” سپندار مذ” بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمين است. يعنی گستراننده، مقدس ، فروتن .زمين نماد عشق است چون با فروتنی ، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكی می شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه برابر می شد، جشنی ترتيب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه ٬ مهر نام داشت و كه در ماه مهر، “مهرگان” لقب می گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يااسپندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همين عنوان می گرفتند. سپندار مذگان جشن زمين و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا می كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه می دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده ، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت می كردند. ملت ايران از جمله ملت هايی است كه زندگی اش با جشن و شادمانی پيوندفراوانی داشته است ، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ ،نحوه زندگی ، خلق و خوی ، فلسفه حيات و كلا جهان بينی ايرانيان باستان است. از آنجايی كه ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناييم شكوه و زيبايی اين فرهنگ با ما بيگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمريكاييها هستند كه به خود جهان بينی دچار می باشند. آنها دنيا را تنها از ديدگاه و زاويه خاص خود نگاه می كنند. مردمانی كه چنين ديدگاهی دارند، متوجه نمی شوند كه ملت های ديگر شيوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمريكاييها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر اين باورند كه عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سايرين است. اين موضوع در بررسی عملكرد آنان بخوبی نمایان است.بعنوان مثال در حالی كه اين روزها مردم كشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمريكاييها تقريبا تنها به يك زبان حرف می زنند. همچنين مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.” اطلاع داشتن از فرهنگ های ساير ملل” و “مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها” دو مقوله كاملا جداست . با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم ديگران، بی اينكه ريشه در خاك، در فرهنگ و تاريخ ما داشته باشد، اگر هم به جايی برسيم، جايی ست كه ديگران پيش از ما رسيده اند و جا خوش كرده اند!

برای اينكه ملتی در تفكر عقيم شود، بايد هويت فرهنگی تاريخی را از اوگرفت. فرهنگ مهم ترين عامل در حيات، رشد، بالندگی يا نابودی ملت ها است. هويت هر ملتی در تاريخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی كه در تاريخ از جايگاه شامخی برخوردارند ، كسانی هستند كه توانسته اند به شيوه مؤثرتری خود ، فرهنگ و اسطوره های باستاني خود را معرفی كنند و حيات خود را تا ارتفاع يك افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرين و آيندگان حائز اهميت است، عدد افراد يك ملت و تعداد سربازانی كه در جنگ كشته شده اند نيست؛ بلكه ارزشی است كه آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشريت دارد. شايد هنوز دير نشده باشد كه روز عشق را از ۲۶ بهمن (Valentine) به ۲۹ بهمن ( سپندار مذگان ايرانيان باستان ) منتقل كنيم. سپندارمذگان بر همه ی دختران و پسران ایران زمین شاد باد.

منبع: +

در بَرِ آن بید مجنون..


می آیند و به چیزهای جدیدی می رسند. دستشان را دراز می کنند و با غروری که ناشی از حس بالاتر بودن است، به کشف می پردازند. رویاشان کاویدن هر راز نهان است و بس..
کشف می کنند، ذوق می کنند، فریاد می زنند… از سر شادی جیغ می زنند، کِیف می کنند و روزگارشان این گونه می گذرد.
آن وقت، یک روزی به زور و اشک و آه، دل می کنند و می روند یک جای جدید..
با دیوارهای سرخ رنگ و آسمان کوچک.. دلشان می گیرد و غر می زنند.. طرز رفتار همه عوض می شود و آنها هم عوض می شوند..
و کم کم، می آموزند..
غرور شکسته شده شان را جمع می کنند و دوباره می روند پی اکتشاف شان. باز دل می بندند و این بار عمیق تر. این بار زیبا تر.
شعر می خوانند و شعر می سرایند و خلاصه، عشق دنیا را می کنند. توی چشم هایشان شور موج می زند. باز هم دست های هم را با شوق آغاز می فشارند. شتابان چون رود تا دشت سیراب می خروشند..
سال های سرگردانی شان را با هم می گذرانند. بر آشوب جهان می نگرند و می ترسند و می گریند و باز شوری دیگر بر پاست. غوغایی دیگر. هیاهویی و نشاطی..
بار دگر، شوق دگر، در پس دیوار.. هر روز پس دیوارهای بلند و زیر آسمان تنگ شان، یک شور دیگر بر پا می کنند.. یکی کف می زند و همه کف می زنند. یکی جیغ می زند و همه جیغ می زنند. یکی می پرد و همه می پرند. و یکی می گرید و خیلی ها با او می گریند..
چشم هاشان به آسمان است. باران سیل آسا می آید و کلاس ها خالی می شوند توی حیاط. با هم خیس می شوند و با هم فریاد می زنند.. جاری در لحظه های ناب بودن، غم شان را می خوانند..
شور زندگی دارند.. چشم های براق شان پر از امید است.. پر از فرداهاشان است..
در کوران پاییز، دست شان را به دست هم می دهند و دور حیاط چرخ می زنند.. می گردند و می چرخند و مستانه آواز زندگی می خوانند.. بودن شان را به رخ جهان می کشند و فلک را تسلیم مستی شان می کنند.. مست لبخند ها و قهقهه هاشان.. مست آه ها و اشک هاشان..
دل شان گرچه رو به کینه توزی می رود، گرچه دارند شبیه آدم بزرگ ها می شوند، گرچه خیلی چیزها دارد یادشان می رود، اما گاهی به پاکی شب های کویر است.. همان شب هایی که باز با هم گذراندند.. شب پرستاره ای که زیر یک آسمان ایستادند و به وسعت آسمان کویر زل زدند و شکر گفتند، زیبایی های خداوندشان را، که بزرگ بود و سرچشمه ی عشقی بزرگ..
من زودتر از تاریخ مقرر، از آن مدرسه رفته ام.. همان قدر که دیگر انتظار نمی خوانم و در میان طوفان را نمی غرم..
می آیند و یک روز هم می روند.. می روند و اسیر همان هایی می شوند که دیگران شدند.. می روند و شاید یادشان هم برود..
غرورشان می شکند و دنیایی می بینند، بزرگ تر، درنده تر و وحشی تر..
زندگی را شناخته اند، اما..

اين عشق الهي است… .

هديه روز تولدم ،پدر،عشق و پسر ‍،قصه كربلا و عاشورا هر آنچه ميان اين پدر و پسر گذشت بود.
«عجيب بود رابطه ميان اين پدر و پسر.من گمان نميكنم در تمام عالم ميان يك پدر و پسر ،اين همه تعلق،اين همه عشق،اين همه انس و اين همه ارادت حاكم باشد.»
خدايا!امام حسين به كجا رسيده بود؟
در تاريخ اولين كسي كه حاضر به قرباني كردن پسرش شد،ابراهيم بود ولي تو نخواستي كه او پسرش را قرباني كند.تو پسر حسين(ع) را ميخواستي… .
و همه از همان روز اول به من گفتند كه او در پي دين رفت و او و يارانش تشنه آب بودند.ولي اكنون هر چه ندانم لااقل اين يكي را ميدانم!او در پي تو بود و خوب به تو رسيد.
او تشنه آب نبود،تشنه ي وصال تو بود. و او رفت تا دين را به خاطر تو زنده نگاه دارد.حسين هر چه داشت در راه تو داد.او فرزندش،عزيزترينش،علي اكبر را در راه توداد.
«حسين در مرگ پيامبر شايد از همه بي تاب تر بود.او اگرچه آن زمان كودك بود اما اين جراحت قلبش تا بزرگي التيام نيافت.آن قدر بغض كرد ،آن قدر گريه كرد كه آتش به جان فرشتگان آسمان زد.و اگر كفر نبود ميگفتم خدا هم بيتاب شد از اين همه بي تابي.آن قدر كه محمدي كهتر،پيامبري ديگر،شبيهي از پيامبر را بعد ها  در دامان حسين گذاشت تا جگر سوخته اش بدان التيام يابد.»
و خدايا تو علي اكبر را به او دادي و او را دوباره باز گرفتي؟حسين از امتحانش سربلند بيرون آمد.
حسين حق بندگي،بندگي نه،حق عاشقي را خوب ادا كرد.
خدايا!اين عشق تو چيست؟اين عشق چيست كه هركه آن را يافت به آرامشي ابدي نائل شد؟
خدايا!من هم اين عشق را ميخواهم،ياري ام كن تا بدان رسم.نيك ميدانم اين عشق الهي است… .
پ.ن:

1-اين رو واسه اربعين ننوشتم،چون همين الان يادم اومد 2شنبه اربعينه.

2-ببخشيد انشام بده،بعضي از قسمتهاي اين متن از همون كتاب اول نوشته است.

عدالت

سلام

من دو باره اومدم ، شاید سه باره هم بیام و شایدم بیشتر.

شاید خیلیا از اومدن من ناراحت بشن و خیلیا خوشحال ، اما بر حال به حال من که فرق نداره چون جو گیر نیستم و مهم اینه که دوباره اومدم. الهی کور بشه چشم اونایی که نمیتونن پیشرفت منو ببینن! همه با هم آمین

حالا میخوام یه مطلب مهم بنویسم و اونم اینه که میخوام بدونم :

عدالت از دیدگاه دوستای سمپادیم چطور تفسیر میشه؟

بازم به یاد معلم ادبیات هاشم جون که همیشه اینو میگفت

مخلصیم

یا علی

دوست همیشگی

جنگ جهاني اول مثل بيماري وحشتناکي، تمام دنيا رو گرفته بود .
يکي از سربازان به محض اين که ديد دوست تمام دوران زندگي اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا براي نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .
مافوق به سرباز گفت :
اگر بخواهي مي تواني بروي، اما هيچ فکر کردي اين کار ارزشش را دارد يا نه ؟
دوستت احتمالا ديگه مرده و ممکن است تو حتي زندگي خودت را هم به خطر بيندازي !
حرف هاي مافوق، اثري نداشت، سرباز اينطور تشخيص داد كه بايد به نجات دوستش برود .
اون سرباز به شکل معجزه آسايي توانست به دوستش برسد، او را روي شانه هايش کشيد و به پادگان رساند .
افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازي را که در باتلاق افتاده بود معاينه کرد و با مهرباني و دلسوزي به دوستش نگاه کرد و گفت :
من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، خوب ببين اين دوستت مرده !
خود تو هم زخم هاي عميق و مرگباري برداشتي !
سرباز در جواب گفت : قربان البته كه ارزشش را داشت .
افسر گفت : منظورت چيه که ارزشش را داشت !؟ مي شه بگي ؟
سرباز جواب داد : بله قربان، ارزشش را داشت، چون زماني که به او رسيدم، هنوز زنده بود، نفس مي كشيد، اون حتي با من حرف زد !
من از شنيدن چيزي که او بهم گفت الان احساس رضايت قلبي مي کنم .
اون گفت : جيم … من مي دونستم که تو هر طور شده به کمک من مي آيي !!!
ازت متشكرم دوست هميشگي من