ماه: ژانویه 2009

قولش..

خدایا! من خیلی وقت ها زیر قولم زده ام. هم زیر قول های که به خودم داده ام و هم قول هایی که به تو و دیگران داده ام. خیلی وقت ها حرف هایی می زنم که یادم می رود به آن عمل کنم، یا وقتی فکرش را می کنم می بینم انجام دادنشان برایم خیلی سخت است. پس بیخیال می شوم!

تعجب کردم وقتی دیدم در قرآن این همه آیه درباره قول دادن و وفای به عهد وجود دارد. پس این موضوع برای تو خیلی مهم است! … مثلا در سوره ی توبه آیه 27 همین را گفته ای: “کسانی که پیمان خدا را پس از بستن می شکنند و آنجه را خدا به پیوستن آن فرمان داده می گسلند و در در زمین فساد می کنند، زیان کارانند.” (؟)
قبل از اینکه به دنیا بیاییم، تو از ما پرسیده بودی: “آیا من پروردگار شما نیستم؟”
و ما همه گفتیم: “بله، هستی
و آن وقت قول هایی به تو دادیم، قول دادیم که انسان باشیم… و قول دادیم که دوستت داشته باشیم…

اما وقتی به دنیا آمدیم، یادمان رفت و همه قول و قرارهایمان را فراموش کردیم. ما خیلی چیزها را زیر پا گذاشتیم، می دانم.

خدایا! نمی خواهم من هم جزو آدم هایی باشم که قول هایشان مثل خانه ی عنکبوت سست است. کمکم کن خدا که قول هایم را سفت و محکم کنم تا هیچ کس نتواند طناب قول های مرا پاره کند.



شب است.

تو روز ها گریه می کنی یا شب ها؟ گریه می کنی؟ من روز ها گریه می کنم و شب ها! شب ها چون شب است و روز ها چون شب است! بعضی ها شب ها خواب می بینند، می بینند خواب می بینند شب است! بیدار که می شوند گریه می کنند، آخر شب است! دیگر نمی خوابند، این شب است، چشم ها را تا همیشه بر شب می بندند!

غريب

اين جا،جاي من نيست.

بر روي اين زمين غريبم.

اين آسمان سقف خانه من نيست.

نبايد به اينجا مي آمدم.

اين جا تبعيدگاه من است.

چه گناهي مرا به اين غربت دور رانده است؟

                                                                                  دفتر هاي سبز

                                                                                 دكتر علي شريعتي

اصطحکاک

اصطکاک تو خیلی خیلی از جاها خوب نیست.

مسئله های فیزیک هم همینجوریه. اصطکاک کارو همیشه خراب میکرده. واسه من و شمای مسئله حل کن کار رو سخت میکرد.

حالا این هیچی.

هیچ به اون ماشین بیچاره فکر کردین که اصطکاک چه کارایی با دلش کرده؟؟

میتونست خیلی زودتر از اینها به مقصد برسه. دلش رو سوزونده این اصطکاک…

و اما ما آدما. وقتی زیادی به زندگی گیر بدیم باعث میشیم با زندگی اصطکاک داشته باشیم. وقتی با زندگی اصطکاک داشته باشیم، انرژیمون، وقتمون، اعصابمون هدر میره.

این وسط گرما تولید میشه و ما داغ میکنیم.

خودمون نذاریم.

پ.ن: این فرضیه زندگیایی-فیزیکیایی منبع علمی ندارد. و هیچگونه مسئولیتی توسط نویسنده پذیرفته نمیشود.)

خاطرات امتحان

 

خاطرات امتحان هرچند الان ناخوشایند ودردناک می نمایند اما مطمئنم روزی دلم برای همین لحظه های ناخوشایند لک می زند.

صبح ها ساعت یک ربع به هفت که به مدرسه می رسیدم هوا هنوز مثل شب تاریک و بس ناجوانمردانه سرد بود . گروهی که در حیاط درس می خواندند مانند اشباح سرگردان از این سو به آن سو می رفتند و گاه به هم بر می خوردند و شاکی می شدند که چرا در خط من راه می روی یا از فرصت استفاده می کردند و سوالی را به مباحثه می گذاشتند. اما پاتوق من مانند اکثریت نهارخوری بود .نهارخوری جای آدم هایی بود که می خواستند یک خط درس بخوانند و یک خط خاطره تعریف کنند بر عکس حیات که جای آدم هایی  بود که می خواسنتد به جدیت سرمای صبح درس بخوانند . نماز خانه هم جای آدم هایی بود که جوراب آبرومندی به پا داشتند!صبح ها انقدر زود به مدرسه می رسیدیم و انقدر سرمای صبح غیر قابل تحمل بود که زنگ را که می زدند  از خدا خواسته می خواستیم امتحان دهیم .اما گذر از گارد بازرسی جامدادی همیشه برای من مشکل بود ، چون جیب هایم پر از کیسه های خرما وکشمش و شکلات بود و تا جامدادی را از بقالی جیب هایم خارج می کردم طول می کشید . آن همه خرما می بردم چون معمولا قبل از امتحان دچار گرسنگی روانی می شدم ، آخرهم آن قدر خرما می خوردم که از شدت ترشح انسولین سر امتحان ضعف می کردم و مجبور می شدم با کند وکاشی در جیبم و در آوردن کیسه ی خرما وقتی مراقب آماده ی پریدن به من می شد با گذاشتن خرمایی در دهانم او را ضایع کنم .

 مراقب خود داستانی است و مشخص است همه چه جور مراقبی دوست دارند! اما من به لطف الف سر فامیلم در این بابت از هر دو جهان آزادم چون تقب کردن در میز اول خصوصا برای آدم آماتوری مثل من که به لطف همین میز اول هیچ وقت تقلب کردن را یادنگرفت ، خیلی محدود است! برای من فقط مهم بود که مراقب آلودگی صوتی و مزاحمت ایجاد نکند . اما به این یک آرزو هم نرسیدم ، چون این نفرین میز اول است که معام وقتی به آن می رسد ، انگشت هایش را روی زمینه میز بر انداز کند ، ضربی بگیرد به دیوار تکیه زند وزیر لب زمزمه کند ،نشریه ی سمپادیای روی دیوار را بخواند و قیافه ی مضحک متفکرانه به خود بگیرد و ازهمه بدتر روی سوال ها اظهار نظر کند . حتی یک بار که یک صندلی تکی جلوی میزم گذاشتم ، مراقب به زور خود را بین فاصله ی اندک دیوار وصندلی جا کرد!!

 برعکس پشت کلاس که سیستم های تقلبی خیلی قوی بود و بچه ها مباحث را تقسیم کرده بودندو هر کس قسمتی راپوشش می داد و مچ دست ها تا آرنج و ساق پا ها تا زانو و پشت و روی شلوار ها نوشته شده بود ، دست من از تقلب خیلی کوتاه ماند وحتی یک بار که امدادهایی غیبی داشت از پشت سر نازل می شد ، معام مثل جغد بالا سرم ایستاد.

از امتحان بگذریم. حدود یک ربع بعد از امتحان که ذهن ها با انجام نفرین هایی خفیف آرام شده بود ،حیاط مدرسه به بهترین پارک دنیا تبدیل می شد . آفتاب خدا می تابید و در هر گوشه بازی  می کردند.بسکتبال ،پینگ پنگ ، پانتومیم ، پرتاب ِ در ماست ،و روزی که برف آمد  دیگر خدا بود…

امروز امتحانات تمام شدو طبق آیین همیشگی پایان امتحانات به سینما رفتیم . من در تک تک اعضا متألمم و از همه بیشتر در قلبم انگار هنوز تمام نشده دلم برای سرما و فلاکت و خنده های صبح امتحان تنگ شده است . هرچند امتحانات فروانی از جمله نهایی در پیش دارم ، اما امتحانات خرداد کاملا متفاوت اند ، خورشید خدا می تابد و صبح هایش به پیک نیک شباهت داد!

خداحافظ امتحانات هر چند که خاطراتت مرا تا ابد قلقلک می دهد!