ماه: سپتامبر 2008

روزي كه نبودم، روزي كه هستم

سلام.

تمام مدتي كه نبودم منتظر برگشتن بودم. وقت نداشتم بيام نت. 1 هفته ي تمام صبح تا شب خاك كشور غريب رو زير و رو كردم و برگشتم..
خيلي حرف داشتم وقتي برگشتم. يك عالم غر غر داشتم. يك عالم چيزاي عجيب و جالب و تازه ديده بودم. منتظر بودم بنويسم. خيلي حرف داشتم…
نوشته ها رو در 6 صفحه ي آ چهار نوشتم و گذاشتم گوشه ي اتاق. گفتم شايد يك روز نوشتمشان.

روزگار تند و آرام گذشت. پريشب، همين طور كه با محمد سر سمپاديا حرف مي زدم، ياد چيزي افتادم…
چيزي كه كمتر كسي اينجا نمي داند چقدر براي من كلمه ي سختي ست…
مدت هاست مي خواستم بنويسم ش، شايد از 1 ساعت اشك ريختن ناگهاني بخاطر يك صحنه ي ناقابل يك نفر ايستاده بالاي يك ساختمان جلوگيري كند.
مدت هاست مي خواستم بنويسم تا دردش كم شود.
درد آن بغضي كه از اول در گلويم مانده. همان كه بقيه به آساني شكستن ش و من نگه ش داشتم…
نگه داشتم براي خودم
گريه ام كه تمام شد، لرز كردم. بعد هم شروع كردم به عرق ريختن. تا صبح بين خواب و بيداري ماندم. 3 بار با تن لرزان از تخت خواب بيرون آمدم، با ورق و خودكار برگشتم، همان طور خوابيده در تاريكي، نوشتم، و دوباره سعي كردم بخوابم…
نزديك صبح، دوباره بلند شدم. ماژيك قرمز و كاغذ آ چهار پيدا كردم، پشت ميزم نشستم و نوشتم : داده و نداده ات را شكر…
تمام ديروز را شارژ بودم.

تا…

ديشب.
ديشب اس ام اس دوباره يك دنيا حرف زد. يك دنيا حرف كه من زدم. يك دنيا حرف كه من شنيدم و نشنيدم.

ديشب…
ديشب در دنياي خودم بودم كه فهميدم ام اس داشتن سخت است.
بيمارستان رفتن سخت است. نگران كردن و نگران بودن سخت است.
ام اس داشتن سخت تر است اما…

امروز صبح تا همين چند دقيقه پيش آشفتگي و سرگرداني پدرم را در آورد.
از پا در آمدم.
واقعا از پا در آمدم.
انقدر چيزهايي كه نبايد مي گفتم گفتم و چيزهايي كه بايد مي گفتم نگفتم كه يادم نيست چه چيزهايي را بايد گفت، چه چيزهايي را نه.
انقدر محو قدرت بشر در ارتباط برقرار كردن شدم كه نمي دانم چطور حيرتم را پنهان كنم.
انقدر به تعهدات و وابستگي ها و خواسته ها و چيزهايي كه عقل مي پسندد فكر كردم كه مثل آدم حرف زدن يادم رفته.
انقدر دستان يخ زده ام اس ام اس ها را يكي يكي باز كرده و جواب داده كه نمي دانم چه كنم گرم شوند.
انقدر گيج و آشفته و حيران و مضطربم كه فقط مي تواند نتيجه ي روزي مثل امروز باشد.

امروزي كه دارم براي سمپاديا مي نويسم اما نه آنچه مدت هاست تصميم دارم بنويسم.

دارم مي نويسم كه خوانده شود.
دارم مي نويسم كه خالي شوم، گرچه پيشتر خالي شدم. وقتي كه يادم آمد چقدر راحت وابسته مي شوم…
و بطور ويژه، مي نويسم كه كسي و كساني بخوانند.

دلم مي خواست دايره ي لغاتم انقدر وسيع بود كه همه ي آنها كه نگفتم را مي گفتم، و انقدر توانمند بودم كه بتوانم بگويم چه مي خواهم، و آنقدر مي دانستم و مي توانستم كه هم ترا راضي كنم، هم خودم را.
دلم مي خواست زل مي زدم در چشمان آدم ها، و از نگاهم مي ديدند كه…

پي نوشت اول:
من همه ي پست هايي كه نخوانده بودم خواندم و تك و توك نظر هم دادم. يك چيزي نظرم را جلب كرد. مطالب بي محتوا رو به افزايشند.

پي نوشت دوم:
اين يكي را، نه كسي حق دارد سانسور كند، نه پاك كند. ببينيد كي گفتم…

پي نوشت سوم:
نيما، محمد، مرسي بخاطر زحمتاتون براي راه انداختن اينجا و رفع مشكلات.

God

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم . خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان درگاه ماست . حضرت  اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست . از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه . آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی روش . گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه . گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :

 

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم !

**این کلیپ** خیلی زیبا رو حتما  ببینید.

ظنز شماره 1 از مجموعه ی طنوز روزانه

سلام بچه ها

از این به بعد به علت تغییر جو (که هم اکنون کمی تا قسمتی ابری است!) تصمیم دارم (داریم (با همکاری شماها))یک سری متن با عنوان “طنوز روزانه” تو وب بزارم(بزاریم) . پیشاپیش از همکاری شما متشکرم(یعنی جون مادرت همکاری کن!)

 

دخترها تو تابستون درس می خونند: بعضي از اونا واقاً مي خونند حالا چي مي خونند خدا ميدونه ولي واسه اينكه تابستون راحت باشن و به بهانه كلاس سنتور , نقاشي , و با دوست پسر عزيزش برن عشق صفا به دليل مسايل غير اخلاقي ادامشو نمي نويسم وقتي ميرن سر كتاب تا يكي دو ساعت ديگه كلشونو از كتاب بر نمي دارند . عادت دارند زير مطالب كتاب خط بكشند كه بعدا بخونند بعضي هاشون هم كه مثلا درس مي خونند كتاب جلوشونه چشمشون هم روي كتابه ولي حواسشون يه جاي ديگست …( پيشه همون پسره كه با هم رفتن ددر) يه عده اي هم هستند كه به بهونه اينكه مشكل دارن زنگ ميزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود يك ساعت و اندي به طوري كه اشك و دود تلفن در مياد براي هم قصه بي بي چساره تعريف مي كنند يه سري هم به دليل اينكه دوست پسر نداران و انگيزه اي براي دودر كردن كلاسا ندارن مجبورن خر بزنن تا برن دانشگاه (اخه شنيدن تو دانشگاه دوست پسر فراوونه)

 نكته:(دليل اينكه پسرا نميرن دانشگاه همين دختراس!(البته از نوع سيريشش؟!!!)

معما 1

سلام!

قصد دارم معما هایی رو مطرح کنم، هم جالب و هم تفکر بر انگیز. و البته بعضی هاشون خنده دار و لوس هم میتونه باشه! اولیش تقدیم شما:

در یکی از اتاق های یک خونه سه تا کلید برای روشن کردن سه تا لامپی که توی یه اتاق دیگه ای هستن وجود داره. و این دو تا اتاق هیچ اشرافی به هم ندارن. (یعنی این یکی از اون یکی معلوم نیست) آیا این امکان وجود داره که بفهمیم کدوم کلید مال کدوم لامپه به شرط این که توی هر اتاق فقط و فقط یک بار رفت و آمد کنیم؟

در ضمن هیچ گونه ابزار و وسایلی در اختیار نداریم.

هان ای فلان …

ای میسر کرده مارا در جهان

سخره و بیگار, مارا وارهان

طعمه بنموده بما و آن بوده شست

    “آنچنان بنما بما آن را که هست”

 

*

 

 مگر چند بار به شما احتیاج داریم ؟

 

*

 

من از فلانی انتظار دارم.

من از فلانی انتظار ندارم.

تعجب نمیکنم که فلانی این کار را کرده!

تعجب می کنم که فلانی این کار را کرده!

 

*

 

پی یر تی یار دو شاردن :

 “زمانی که چندان هم دور نیست , فرا خواهد رسید که بشر با 2گزینه روبرو خواهد شد:

خودکشی یا پرستش و عبادت باریتعالی”

 

*

 

چندروزیست کم حوصله و اخمالو شده ام ! باشد که بفهمم چم شده !!!

نه !؟ جدی نمی گی!

فقط کافی است به سایت سازمان سنجش بروید،​ سپس وارد صفحه نکته های ثبت نام اینترنتی بشوید، در این صفحه به شما چند هشدار امنیتی داده است گه در نوع خودش جالب توجه است… اما آخرین نکته بسیار عجیب است، عکس زیر را ببینید:

من نمی دانم از کی تا حالا Google.Com و Yahoo.Com مرورگر شده اند، اگر آنها مرورگر هستند پس Internet Explorer یا FireFox یا Glassy World Browser جست و جو گر هستند.جالب تر آن جمله قبل از آن است: “جست و جو در مرورگر” که باز هم با عقل هم خوانی ندارد.

به هر حال از سایت سازمان سنجش انتظار داریم تا در مورد اینگونه مسائل دقت بیشتر بکند…

منبع!: دنیای شیشه ای

اشتباه دیگر این سایت؛ در قسمت بالای همین صفحه است، در این صفحه به کاربران هشدار داده است قبل از استفاده از مرورگر خود تمام History آن را پاک کنند، جالب است برای آموزش این کار گفته است از Control Panel وارد بخش Internet Options شوند و ..

و جالب اینجاست که این روش فقط History مرورگر IE را حذف می کند و اگر کسی از مرورگر فایرفاکس یا اپرا استفاده نماید، نمی تواند از این طریق تاریخچه مرورگر خود را حذف کند. و جالتر اینکه نگفته است این روش فقط برای کاربران IE است.

امروزه همه سایت های معتبر دنیا برای آموزش بخش های مرورگر،  حداقل آن آموزش را برای کاربران فایرفاکس و اینترنت اکسپلورر منتشر می کنند، به امید اینکه وب سایت های ایرانی در این موراد توجه بیشتری داشته باشند.