دسته: سایت

سمپادیا 3000

بزرگترین سایت سمپاد - 3000 کاربر

اکنون 6 ماه از 2000 کاربره شده سایت می گذرد و ما خوشحالیم که در مدت 6 ماه توانستیم بیش از 1000 کاربر جدید جذب کنیم. حال سمپادیا 3000 عضو دارد و این اتفاق خوشایندی برای ما است. اگر تعداد فارغ التحصیلان و دانش آموزان سمپاد را 100 هزار نفر در نظر بگیریم ؛ ما تا کنون توانسته ایم نزدیک به 3 درصد جامعه سمپاد را در سایت عضو کنیم که این رقم خیلی خوبی است. به دلیل طیف نوجوان سایت تقریبا ما نمی توانیم به جذب فارغ التحصیلان قدیمی امیدی داشته باشیم چرا که کنارهم قراردادن این طیف وسیع امکان پذیر نیست. جامعه هدفی که ما در نظر گرفته ایم بیشتر شامل دانش آموزان و فارغ التحصیلان سال اول و دوم دانشگاه می شود که اگر تعداد آن ها را 50 هزار نفر در نظر بگیریم تا کنون بیش از 6 درصد جامعه هدف در سمپادیا عضو شده اند. عده ی بسیاری نیز وجود دارند که عضو نیستند اما پیگیر مطالب هستند و حداقل شناختی از این سایت دارند. شاید در کل بتوان گفت ما توانسته ایم تا کنون نام سمپادیا را حداقل یک بار هم که شده در مقابل چشمان 10 هزار سمپادی قرار دهیم چه به واسطه سایت و چه به واسطه نشریه.

این موفقیت نتیجه تلاش و ایده پردازی بیش از 30 نفر است که تا کنون همکاری جدی در مدیریت این مجموعه داشته اند. این افراد به انواع مختلف در مجموعه سمپادیا وارد شدند و هرکدام بعد مدتی رفتند و برخی ماندگار شدند.

چه بسیار ایده ها که اجرا شدند و چه بسیار ایده ها که اجرا نشدند. اکثر مشکلات ما ناشی از کمبود نیروی کاری بود که باعث می شد برای اجرای ایده ها ، توان لازم را نداشته باشیم. به هرحال امیدواریم با جذب افراد جدید و استفاده بهتر از ظرفیت ها روز به روز بیشتر پیشرفت کنیم.

سمپادیا در طول این مدت توانست ایده های اجتماعی مفیدی را در ذهن دانش آموزان و فارغ التحصیلان مراکز دیگر ایجاد کند. ایده هایی مانند داشتن فروم مدرسه ، وبلاگ گروهی مدرسه ای ، نشریه و … . هرچند این ها ایده های جدیدی نیستند اما سمپادیا توانست محرک خوبی باشد.

اکنون ما به دنبال گسترش هرچه بیشتر سمپادیا هستیم و ایده هایی برای اینکار نیز داریم. ایده هایی مانند انتشار طراحی های نشریه و آموزش های صفر تا صد .

سمپادیا همچنان به همراهی و همیاری شما نیازمند است.

پیش به سوی 4000 …

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی …

یاهو

السلام علیک یا ابا عبدالله

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست ، گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ، ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست …

همه چیز از خدا شروع میشه و به خدا برمیگرده … رفت و امد ادما.زندگیشون . مشکلاتشون . خوشی بدی … این وسط هیچ چیز دست ما ادما نیست و در عین حال دست خودمونه که هنوز درک نکردیم و فکر نمیکنم بتونم درکش بکنم … مصداقش سوالیه که از هر کی میپرسم عاجز از پاسخ دادنه که اون هم نقص ادما رو میرسونه …

اجازه ؟ یه سوال داشتم : چرا خدا میگه ما رو افریده تا مورد ازمایش قرارمون بده در حالیکه میدونه قراره چه اتفاقی برامون بیفته ؟ این چه ازمایشیه که اخرش معلومه ؟ سکوت و سکوت و سکوت … جز یه نفر . معلم دینیم که اونم جوابی جز اینکه ایشا.. در درسای اخر میفهمی نداشت  ولی من شک دارم …

رفتن ما ادما از جایی که دوستش داریم گاهی لازمه … گاهی پاک کردن  لازمه ش میشه … برای شروع دوباره البته با روشی دیگه . برای اینکه یاد بگیریم همه ی کارهامونو با خدا شروع کنیم بهتر به پایان میرسه و شاید هیچ وقت به پایان نرسه …برای اینکه شاید باید دلیل قوی تری برای حضور پیدا کنیم و سختی رفت و امد رو درک کنیم و …

شروع دوباره سخته ولی غیر ممکن نیست … 

گفت : ((باید حد زند هشیار مردم مست را ))

                                                                گفت : (( هشیاری بیار ، این جا کسی هشیار نیست ))

پ.ن : در این سرای بی کسی کسی به فکر ما نیست … ملالی نیست … خوش امدم …

 

آکواریوم

برای من همه چیز… نه! همه چیز نه! شاید خیلی از چیزها، از تابستان هشتاد شروع شد؛ درست صبحی که با پدرم روبه‌روی ساختمان سازمان در کوچه‌ی نیلوفر ایستاده بودیم. روبه‌روی یک عالمه اسم! اسم کسانی که قبول شده بودند و شده بودند «سمپادیا»! درست لحظه‌ای که اسمم را در بین اسامی این سمپادیا دیدم، یه جور حس جدید درون من به وجود اومد. یه حس غرور، یه حسی مثل حس ناسیونالیستی، حس مالکیت. شاید حس من همون غروری بود که همه می‌گن ما «سمپادیا» داریم.
اون حس هر چی که بود، زندگی ما شد. چند سالی ما رو بزرگ کرد. دغدغه‌ی ما شد. سکوت و حرف ما شد. واسمون دوست پیدا کرد. ما رو با خودش عاشق کرد. ما رو با خودش معترض کرد. ما رو با خودش آروم کرد. ما رو با خودش آموزش داد. و حالا ما رو با خودش دور هم جمع کرد.

این جملاتی بود که نشریه با آن آغاز شد. نشریه‌ی «سمپادیا».
ناگهان اسممان شد «سمپادی». حس غروری بهمان دست داد. غروری که همه می‌گویند. ناسیونالیست شدیم. آرام آرام دیدیم همه‌ی اطرافیانمان سمپادی شده
اند. اگر خوش گذراندیم در جمع‌های سمپادی بود. اگر در فرومی فعالیت کردیم، فروم سمپادیا بود. اگر در بلاگی نوشتیم، بلاگ سمپادیا بود. لیست یاهویمان از غیرسمپادی‌ها بری شد. اگر با کسی رابطه برقرار کردیم، سمپادی بود. به خاطر رفتن کسی از سمپاد، با او به هم زدیم. برای برقراری رابطه‌ی صمیمی‌تر کارمان راحت بود: فرزانگانی بودن شرط لازم بود و حلی بودن شرط کافی.
همه‌ی روزنه‌ها را بستیم. از جامعه جدا شدیم. از بیرون طوری دیگر به ما نگریستند و ما اصلن به بیرون نگاه نکردیم. درست به خاطر دارم. با دوستان جلسه‌ای داشتیم درباره‌ی مسائلمان، چندین سال پیش. یکی از بچه‌ها شکایت می‌کرد که افراد بیرون وقتی اسم نوعа ما را می‌شنوند فردی در ذهنشان جسم می‌یابد که عینک بر چشم دارد، 25 ساعت در شبانه‌روز درس می‌خواند، و در روابط اجتماعی‌اش بسیار ضعیف است. لا اقل در باره‌ی پسرها می‌دانم که ناسزا نبود. فردی را می‌شناسم که تا به حال از خیابان گذر نکرده‌است، و سال اول راهنمایی کتب حساب دیفرانسیل و انتگرال می‌خواند. به یاد دارم یکی از بچه
‌ها گفت بیرونی‌هاв از حسودیشان این چیزها را به ما می‌بندند. حق داشت. آن قدر همه گفته بودند که خودمان هم باورمان شده بود. باورمان شده بود باید به بیرونی‌ها حق حسودی کردن دهیم.
روز به روز سمپاد افت کرد. هر روز عده‌ای نگران‌تر شدند و عده‌ای خوشحال‌تر. درب مدرسه بسته شد. جلوی باغچه‌ی مرکز دیورا کشیدند.
روی دیوارها فنسг کشیدند. روزی یکی از فارق‌التحصیل‌ها را دیدم. می‌گفت: «چطور اجازه داده‌اید چنین کاری بکنند؟ اگر زمان ما بود، بدون شک بچه‌ها شورش می‌کردند.» در المپیادهای علمی پذیرفته نشدیم. به مدیرمان گفتیم بدشانسی آورده‌ایم و او هم پذیرفت. نوبه‌ی کنکور شد و سال پیش‌دانشگاهی. به هر کلکی بود، تمامش کردیم. کنکور دادیم و شرش را کندیم. و نتایج کنکورمان رکوردی شد در تاریخ مرکز. و همین‌طور نتایج المپیادهای علمی. مدیرمان می‌گفت بچه‌ها بدشانسی آورده‌اند. دیگر از سمپاد چیزی نماند، جز خرابه‌ای. و آقای اعتمادی آمد. عده‌ای بسیار شادمانی کردند که آقای اعتمادی آخرین ضربه‌ی استاد را خواهد زد و بالاخره این سازمانی که جز ریا چیزی نداشته‌است، سیستمی که عده‌ای را از جامعه گرفت و در آکواریوم حبس کرد و نه تنها استعدادهایشان را نپروراند که حق زندگی را نیز از آن‌ها گرفت، از هم خواهد پاشید. و باقی هم که موافق نبودند تنها ناامید شدند و سرد.
و بالاخره فارق شدیم. عده‌ی کثیری انتخاب رشته نکردند و کتاب‌هایشان را دوباره گردگیری کردند. و ما که کردیم و به اصلاح خود قبول شدیم هم دیگر پشت سرمان را هم نگاه نکردیم. به چه می‌نگریستیم؟ به خرابه‌ای که بر جا مانده بود؟ تنها گاهی خاطرات سال‌های اولیه‌ی ورودمان را مرور می‌کنیم و حسرت می‌خوریم.

و امسال نیز باز افرادی وارد این جمع می‌شوند. و این بار بیش از سال پبش. افرادی که یک مرتبه اسمشان می‌شود: «سمپادی»!

پس علت دور هم جمع شدن ما همین اسم اه…
«سمپادیا»!

پ.و:

а. نوع (race): خداوند انواع مخلوقات آفرید. انسان، جن، فرشته، …
в. بیرونی‌ها (outers): کسانی که به درون راه نیافته‌اند.
г. فنس (fence): توری فلزی که به عنوان حصار روی دیوارهای زندان‌ها کشند.

اولین گردهمایی مجموعه ی سمپادیا

اول سلام می کنیم و این روزای عید رو بهتون تبریک می گیم؛

مجموعه سمپادیا قصد داره اولین گردهمایی اعضاء سمپادیا رو روز پنج شنبه 22 وم مرداد برگزار کنه ، این برنامه محدودیتی واسه شرکت کننده ها نداره و مکانش هم بستگی به تعداد کسایی که میان داره.

برای اطلاعات بیشتر به تاپیک گردهمایی سمپادیا مراجعه کنید.

گروه نوشت سمپاديا

اومدم اينجا رو بخونم يه چيز جالبي كشف كردم.
اينجا پست هايي كه واقعا حرف دارن براي گفتن و اونايي كه به يه مساله ي اجتماعي/ ادبي/ سياسي و … اهميت دادن و راجع بش نوشتن كمترين استقبالي از پست هاشون شده! (يه سريشون زيادن. خوندنشو سخته ، اما اونايي كه به مراتب كمترن هم همين طور!)
درحالي كه پست هاي نسبتا بي محتوا تعداد ديدگاه هاشون به 30 يا 40 رسيده. كافيه توي همين صفحه يه گشت و گذاري بكنين تا مصداقاشو به راحتي پيدا كنين( ازتون مي خوام همين الان اين كارو بكنين!)

بعد خوندن اينجا به عنوان يه مخاطب جديد مي خوام يه حكم كلي راجع به اينجا بدم:
پست هر چي چرت تر ، مخاطباش بيشتر ، استقبال بيشتر ، ديدگاه هاش بيشتر

امضا بدم؟!

شنيدم ميخواستن تو اين چند روزي که من نبودم اين جا رو ببندن
بابا شما يه چيز بگين من که نميتونم هر روز اين جا بيام…!!!!!!!!!