دسته: دردودل

همه با هم پیش به سوی ….!

سلام

امروز میخواستم دوباره واستون بنویسم و یکم درد دل کنم.

الان که وارد دبیرستان شدم تازه فهمیدم که توی بعضی از چیزا چه قدر بچه های سمپاد بعضی شهرا نه همه عقبن.

بچه های مدارس عادی برای ورود زحمت کشیدن و هزارتا مطلب درسی و غیر درسی خوندن ولی ما که سال پیش توی همین راهنمایی سمپاد بودیم خیلی از این کارا رو نکردیم. معلم ریاضی وارد کلاس میشد تا یه کم میخواست تکمیلی کار کنه بچه ها نق میزدن که خانم ما نمیفهمیم و ازین حرفا . بقیه درسا هم که میدونستن امتحان نهایی آخر سال داشتیم کلا فقط در حد کتاب کار میکردن نتیجه اش این شد که ما که وارد دبیرستان شدیم تنها در بعضی از دروس پایه نسبت به بقیه بچه ها برتریم و به همون نسبت اونا هم تو بعضی مسائل بهترن. به قول یه معلم که میگفت اونایی که دویدن و خزیدن همه به هم رسیدن.

بچه های سمپاد با اون همه که واسه خودشون احترام و ارزش قائلن و اون همه که بقیه مدارس واسشون ارزش قائلن بازم دارن بازده شون رو پایین میارن.

یه چیز دیگه که قبلا خوب بود این بود کلاس هامون کم جمعیت بود و به همه فرصت صحبت داده می شد ولی امسال که ظرفیت رو باز هم افزایش دادن دیگه کم کم داره حال همه از این زیادی به هم میخوره.

یه چیز بد تر اینه که جمعیت رو افزایش دادن ولی فضای آموزشی رو نه و نتیجه اش این شده که امسال یکی از کلاس های مدرسه ی ما در مکانی که قبلا بوفه مدرسه بوده داره برگزار میشه!
کتابخانه مدرسه هم فقط و یا بیشتر برای بچه های پیش دانشگاهی است . هر کتاب از هر انتشاراتی که بگین توی کتابخانه مون هست ولی برای سال اول دبیرستان خیلی کم و محدود کتاب میبینین !
خلاصه خیلی دلم از دست سمپاد امروز و بعضی بچه های بالا (!!!) خونه. همه کسایی که دارن این مطلب رو میخونن شاید همه یا بیشترشون مطلبی شبیه این نوشته باشن و درددل کرده باشن ولی یه کم که میگذره دوباره همونی میشه که بود و حتی بد تر.

آهای سمپادیا!! چرا هیچ کاری نمیکنین ؟ چرا میگذارین هر کسی هر برنامه ای داره روی شما که نخبه ین اجرا کنه ؟ چرا نباید از همون اول حساب شده کارکرد؟؟ چرا چرا چرا؟؟؟

اعتراض

من اعتراض دارم

چرا باید تر و خشک با هم بسوزن؟

چرا باید به خاطر مشکلاتی که بعضی افراد … تو مدارس غیر انتفاعی پیش آوردن ما باید از داشتن دبیرای مرد محروم باشیم

خوب آخه بعضی درسا رو معمولا دبیرای مرد از پسشون بر میان

چرا باید شیراز اولین شهری باشه که با تفکیک جنسیتی دبیرا موافقت کنه؟

چرا بهترین معلما اگه بازنشسته شده باشن نمیتونن بیان تو مدارس ما درس بدن ؟

چرا نمیشه این وضعیت درست بشه؟

مثلا فرزانگانی هستیم  مثلا قراره ما ها جزو بهترینای کشوری باشیم بعد دبیرستانای غیر انتفاعی از همه چیزایی که ما آرزوشونو داریم به راحتی بهرمندن.

چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ســـ{…}ــانســــ{…}ــــور

ماجرا از یه نشریه…از یه یادنامه برای جشن فارغ التحصیلی شروع میشه و از آدمایی که توش خودشون رو جر میدن و “زحمت” میکشن…و مصاحبه میکنن با “پدر”مان…با “من او”نویس…و با چند نفر دیگر که شاید دردی از دردهای سمپاد(نمپاد… دمپاد… امپاد… ـَـمپاد…)را مابین صحبت هایشان بگویند…و داستان با تایپ و ویرایش و صفحه بندی یادنامه ادامه پیدا میکند…و دغدغه ی ما که کدام خط را میگذارند باشد کدام را نه!…و داستان اینجا تمام میشود که میگویم… درست اینجا:
یک آسوده ی بی رگ که خود قبلا همین جا درس خوانده و بزرگ شده…دور هر حرفی دریاره ی ــَـمپاد…هر حرفی درباره ی “ما” (“ما”یی که هستیم + “ما”یی که بودیم) و دور هر ماهیت مذکوری در متن از سازمان سابق با آرامش خط میکشد و کاش…فقط کاش لبخند نمیزد…و به صندلی تکیه میدهد و چایی میخورد و من فکر میکنم که چندتا الف بچه ی تازه دانشجو چقدر مگر میتوانند تلاش مذبوحانه کنند برای یادآوری چیزی که بودیم…چیزی که نیستیم…

مثل باری بر دوش

باخود نشست گوشه ای…درمیان ازدحام خام و بیهوده ی شهر…آنوقت که گلویش لرزید…آنوقت که خودی خودش را دید…بی هیچ حجابی،پس دلش شکست از خودش و جاری بودند درپی هم،و آسمان آبی خواست بشود باز و گفت:

” ولی گذشته ، گذشته…

قرار به برگشتی نیست…

و تلخی افسوس،دلت را گرچه خواهد فشرد…خواهد سوزاند…ولی باز یادت می اندازد ـ گاه لحظه به لحظه ـ که کدام خط، برای رد نشدن بود.”

دلم انگاری گرفته…

دلم انگاری گرفته قد بغض یا کریما
عصر جمعه توی ایوون میشینم مثل قدیما
تو دلم میگم آقاجون تو مرادی من مریدم
من به اندازه وسعم طعم عشقتو چشیدم
کاشکی از قطره اشکت کمی آبرو بگیرم
یعنی تو چشمه چشمات با نگات وضو بگیرم
برای لحظه دیدار از قدیما نقشه داشتم
یه دونه هدیه ناچیز واسه توکنار گذاشتم
یادمه یکی بهم گفت هرکی تنهاست توی دنیا
یه دونه نامه خوش خط بنویسه واسه آقا
کاغذ نامه رو بعدش توی رودخونه بریزه
بنویسه واسه مولاش خاطرت خیلی عزیزه
خاطرت خیلی عزیزه…

حستون چیه؟…

گری های شبانه

ساعت ۱۱ شبه! خیلی عادی می‌ری تو اتاقت و در و می‌بندی! اما به محض اینکه در و بیستیو رو تختت دراز کشیدی یهو اشکات سرازیر می‌شه! نمی‌تونی کاریش بکنی! یه چیزی ته دلته می‌گه تا می‌تونی گریه کن که دیگه فرصت گریه کردن دستت نمی‌اد! بعضی وقتا هم اون هدفونتو ور می‌داریو شروع می‌کنی به گوش دادنه اهنگی که باهاش خاطره‌ها داشتی! اما خاطره‌های بد و همین هم باعث می‌شه بیشتر گریه کنی!!! حتی بعضی شبا اونقدر شدت گریه هات زیاد می‌شه که بالشتو محکم می‌گیری جلوی دهنت تا صدات بیرون نره! شبم با همین حالت به خواب می‌ری و بعد یه صبح جدید اما پر از درد گریه‌های شب پیش!

اگه این کارو می‌کنی کاملا «درکت می‌کردم چون منم تا یه مدت شبا کارم همین بود! موضوع اینه که حتی خودمم درست نمی‌دونستم چرا دارم اینکارو می‌کنم! فقط یه حسی داشتم که منو مجبور به این کار می‌کرد!

تا حالا از خودت دلیل گریه هاتو پرسیدی؟ اینو بدون سوال کردن از خودتو جواب دادن به اون‌ها بیشتر از رفتن پیش هر مشاور یا روان‌شناسی کمک می‌کنه اما در صورتی که عاقلانه بهشون جواب بدی!

خوب جواب می‌دی: شکست خوردی، عزیزی رو از دست دادی یا کسی که دوسش داشتیو ازت گرفتن! ممکنه حتی همین الان که من اینارو می‌گم باز اشک تو چشات جمع شه! اما به خاطر خودت یه بارم که شده این کاری که می‌گم رو بکن! وقتی در اتاقو می‌بندی می‌شینی رو تختت به جای اینکه گریه کنی فقط یه شب از خودت سوال کن چرا باید گریه کنی؟ حتما» جواب می‌دی واسه اینکه راحت شی! اما می‌دونی گریه کردن خوبه ولی به یه اندازه. نه اینکه هر شب گریه کنی… می‌دونم یه مشکلی هست یه چیزی توی دلته داره ازارت می‌ده! داره از درون نابودت می‌کنه!

می‌دونی اگه بتونی بهش غلبه کنی چی می‌شه؟ تو این قدرت رو هم پیدا می‌کنی که بر خیلی چیز‌های دیگه غلبه کنی و با کمک عقلب تصمیم بگیری!

به جای اینکه گریه کنی و به قول خیلی از نوجوونا خودتو با گریه خالی کنی تا اروم شی خوب فکر کن، گریه نکن ببین چیکار می‌تونی بکنی؟ وقتی عاقلانه فکر کنی انگار یه ارام بخش خیلی قوی بهت تزریق شده! اینجوری هم شب راحت می‌خوابی و هم روزه بعد رو با شادابی شروع می‌کنی!

می‌دونم کاره سختیه اما باور کن عملیه! من بهش ایمان دارم.. هر حرفی که اینجا می‌زنم رو روی خودم امتحان می‌کنم چون نمی‌خوام مثه بقیهٔ ادما خرفایی رو که می‌شنوم بزنم… دوست دارم ببینم ایا عملیه یا نه!

پس از این به بعد اگه به حرفام توجهی نمی‌کردی به خاطر خودت توجه کن!

(می‌دونم خیلی طولانی شد… هنوز خیلی چیزایه دیگه می‌خواستم بگم اما فعلا «همین اصل کاریو بهش عمل کن تا بریم سراغه مرحلهٔ بعد)

تقدیم به سمپادیا

فاطمه