نویسنده: نیما مضروب

این مَرد مُرد !

همین پارسال به محمد حسین امیری فرد (از دوستان) گفتم : به نظر من شکیبایی بهتر از حیایی در فیلم شب بازی کرده بود! (فیلم شب آخرین فیلم شکیبایی اکران شده در جشنواره 86 بود.) درگذشت او ما را تکان داد! تا کی درگذشت ها ما را تکان میدهد ؟

با بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی، ۱۳۶۱) به سینما آمد. و تا سال ۱۳۶۸ در نقشهایی ظاهر شد. از جمله در فیلمهای دزد و نویسنده، ترن و رابطه خوب ظاهر شد. اما از بازی در فیلم هامون (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۸) بود که نام خسرو شکیبایی سر زبا‌ن‌ها افتاد. او برای بازیش در همین فیلم از هشتمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.

خسرو شکیبایی از سال ۱۳۶۸ به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع و اقسام لباسها و تیپهای مختلف تکرار کرد. اما توانایی هایش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت: بازی او در دو فضای کاملاً متفاوت در فیلم کیمیا (احمدرضا درویش، ۱۳۷۳) و بازی متفاوت او در فیلم کاغذ بی خط (ناصر تقوایی، ۱۳۸۰).

خسرو شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه تلویزیونی روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و این اواخر هم که مجموعه تلویزیونی در کنار هم را روی آنتن دارد.

او آخرین جایزه‌اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.

پس از گذشت نزدیک به ۲۲ سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار عزت‌الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: «حکم» (۱۳۸۳)

خسرو شکیبایی علاوه بر هنرنمائی درنقش آفرینی در سینما و تئاتر، برخی از اشعار سهراب سپهری وسار شعرا را به صورت دکلمه خوانی, خوانده است.

پس از گذشت نزدیک به ۲۲ سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار عزت‌الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: «حکم» (۱۳۸۳)

شکیبایی صبح جمعه 28 تیر ماه در سن 64 سالگی به علت ایست قلبی در بیمارستان پارسیان تهران درگذشت. وی از مدتی پیش به دلیل ابتلا به بیماری مزمن دیابت در وضعیت جسمی مساعدی به سر نمی‌برد. (ویکی پدیا)

فیلمهای سینمایی:

خط قرمز (مسعود کیمیایی – 1361)

دادشاه (حبیب کاووش – 1362)

صاعقه (1364)

رابطه (پوران درخشنده – 1365)

دزد و نویسنده (کاظم معصومی – 1365)

ترن (امیر قویدل – 1366)

شکار (مجید جوانمرد – 1366)

هامون (داریوش مهرجویی – 1368)

عبور از غبار (پوران درخشنده – 1368)

ابلیس (احمدرضا درویش – 1368)

جستجو در جزیره (مهدی صباغزاده – 1369)

سارا (داریوش مهرجویی – 1371)

پرواز را بخاطر بسپار (حمید رخشانی – 1371)

یکبار برای همیشه (سیروس الوند – 1371)

بلوف (ساموئل خاچیکیان – 1372)

کیمیا (احمدرضا درویش – 1373)

پری (داریوش مهرجویی – 1373)

درد مشترک (یاسمین ملک نصر – 1373)

لژیون (سیدضیاءالدین دری – 1373)

سایه به سایه (علی ژکان – 1374)

خواهران غریب (کیومرث پوراحمد – 1374)

سرزمین خورشید (احمدرضا درویش – 1374)

عاشقانه (علیرضا داودنژاد – 1374)

روانی (داریوش فرهنگ – 1376)

زندگی (اصغر هاشمی – 1376)

دختردایی گمشده (داریوش مهرجویی – 1377)

میکس (داریوش مهرجویی – 1378)

دختری بنام تندر (حمیدرضا آشتیانی پور – 1379)

کاغذ بی خط (ناصر تقوایی – 80/1379)

مزاحم (سیروس الوند – 1380)

اثیری (محمدعلی سجادی – 1380)

صبحانه برای دو نفر (مهدی صباغزاده، 1382)

ازدواج صورتی (منوچهر مصیری، 1383)

سالاد فصل (فریدون جیرانی، 1383)

حکم (مسعود کیمیایی، 1383)

ستاره ها: ستاره بود (فریدون جیرانی، 1384)

عروسک فرنگی (فرهاد صبا، 1384)

چه کسی امیر را کشت؟ (مهدی کرم پور، 1384)

رئیس (مسعود کیمیایی، 1385)

مجموعه های تلویزیونی:

مدرس

خانه سبز (مجموعه – بیژن بیرنگ، مسعود رسام –  1375)

کاکتوس (مجموعه سری اول – محمدرضا هنرمند – 1377)

تفنگ سرپر‌ (مجموعه – امرالله احمدجو – 79/1378)

در کنار هم (مجموعه تلویزیونی – فتحعلی اویسی- 1381)

روزت مبارک پدری که …

میدانی ؟ منه نسل سومی … منی که میگویی هیچ غمی در زندگی ام ندارم ، گاهی به نسل تو حسودی میکنم!

من در نسل ال جی و توشیبا و دل بزرگ شدم و تو توی نسل بلر و پارس ! من آیس پک میخورم و تو آب هویج!

من نهایت هیجان زندگی ام دقیقه نود بازی استقلال پیروزیستو تو توی تظاهرات و جنگ در هیجان زندگی کردی!

اخبار روزنامه های نسل من را شرایط جدید معافیت سربازی و تجاوز به دخترکی پر کرده و اخبار روزنامه ی دوران تو از تجاوز به دهلاویه و ماهشهر و روانه شدن پاسداران مردمی به جبهه پر شده بود.

تو دوستت را جلوی چشمت، در حال سوختن در تانک سوخته دیدیو من خبر تصادف دوستم را در جاده شمال شنیدم و فقط سری تکان دادم که آه… متاسفم …

و تو سری تکان دادی و منظورت این بود که برای نسل من متاسفی!

من به نسل تو حسودی میکنم که کلاشنیکف دست میگرفتیدو شبانه حمله میکردید و از سنگر عراقی ها که از ترسشان با رکابی فرار کرده بودند ساعت سواچ و شطرنج چوبی غنیمت میگرفتیدو وقتی برمیگشتید میدیدید گونی برنج شمالتان را برده اند! بالاخره عراقی ها هم میدانستند از برنج ایرانی بهتر پیدا نمیشود ! آری … نسل من به کمتر از گیم نت و بیلیارد راضی نمیشود ولی نسل تو یک عمر جبهه را با همان شطرنج چوبی سر میکند !

شطرنج چوبی غنیمتی از عراق

من معمولا توی رستورانهایی با صندلی شیک و گارسون مودب با دوستام غذا میخورم، ولی یادمه گفتی وقتی از منطقه برمیگشتی میرفتی اهواز، یه راست میرفتی هتل هرمز و میگو کبابی میخوردی ، آن وقتها میگو ها هم ارزان بودند !

راستی … عاشقانه هایت را هم خوانده ام! نخوانده ام! فضولی کرده ام ! همان ورق های از جنگ برگشته که مینوشتیشان برای مادرم و از دوری و جبهه میگفتی. شما هم عاشقانه نویس بودی … اما نه مثل خیلیها ! صاف میگفتی و میگویی …

میدانی؟ نسل من بی تفاوت نیست ! فقط کمی خسته است و دلخور … مطمئن باش نسل من دوستت دارد!

روزت مبارک پدری که کمی به تو کم محبتی کردیم !