نویسنده: Leo

من یک مشکلی دارم . اینکه این جا چند صحبت رواج دارد که هر طور فک می کنم هضم نمی شن ! [ به هم نیز اصلا ربط ندارند.]
اولین صحبت درباره ی دلتنگی در باب مدرسه و دوران مدرسه است. قبول دارم دل تنگیه بزرگیه اما زندگی ادامه دارد ، خدا نکند که واقعا دلتنگ شویم دلتنگ رفتن دلتنگ رفته ها [خارج که خوبه منظورم اون دنیا و ورای اون دنیاست ، جایی واقعا دور، دور…] یا دلتنگ داشته های برنگشته ی بزرگ . فک می کنم اینقدر که گفته می شود دلتنگی ندارد . خب من هم گاهی از الان خودم خسته و شکسته می شم و می خوام بر گردم اما درست که فک می کنم میبینم برگشتن هم دردی رو دوا نمی کنه ، حتی اگر برگردم و 2باره به اینجا برسم دو برابر درد می کشم ، درد اینکه یادته یه زمان خواستم و برگشتم ؟ یا حتی اینکه برگردیم و همین ها نباشد !!
صحبت دیگر ، صحبتی است که در باره ی آدم هایی سختی کش هم اینجا و هم جاهای دیگر رواج دارد ، همیشه فکر کردم که به جای اینکه صحبت شه می تواند یه عمل کوچک انجام شود ، منظورم اینه که گفتن چیزهایی که می بینیم هیچ دردی رو دوا نمی کنه . چیز هایی که واضح و آشکارند نیازی به یاد آوری ندارد ، مثلا من نوعی که کلی پست می زارم می گم بیچاره ای به مغازه چشم دوخته بود ، [ یا این بحث که خیلی دیده شده]  از زور فقر خود فروشی می کرد ، یا بچه ی فال فروشی که یه پایش کفش نداشت .
همه ی ما از خیابون رد می شیم و خوشبختانه به هر دلیل گاها هم اتوبوس سوار می شویم و از پل های عابر رد می شویم که مردمی که در نزدیکی ما زندگی می کنن رو هم میبینیم !
اما همین من که اینها رو می بینه وقتی که مکانش باشه از خوراکیه دستش هم شاید به همون آدم های “سختی کشیده” نده ، نمی دونم چقدر پیش میاد که آدم بره یه جا 2 تا لباس بخره یکی شو بده به یکی ، همه عملیات کامل مون هم لباس کهنه هاست.
می دونید این بحثا دور باطل اند که هم تو کله ی تک تک مون هم تو همه جای این دنیای خاکی شکل می گیره … یک روز نفی می کنیم سخن در باره اش رو و یک روز دعوا که حتی به افکارمان هم عمل نکردیم.
———–
شرمنده ام که اکثر برخوردهام با شما دوستان محترم ” یه جوری ” بوده ، معمولا قابل تحمل ترم !! D:

یک آدم خوش ذوقی از این میل های Forwardی رو برام گلچین می کنه می فرسته، یکی از این میل ها با این مضمون اومد :

Ship or Heaven ????
و درش یک کشته که رسما بهشته . نتیجه اینکه همه جای این جهان خاکی یه عده توی اوج لذت غرقن و یک عده تو مکانی مخالف اون دست و پا میزنن.
میل ها تونو بدین واستون بفرستم اگر خواستید !

یه چیز دیگه : ولی بعضی از همین افراد 2 دسته ی بالا مخالف چیزی که به نظر میان بدبخت یا خوشبخت هستند ، که آدم واقعا درش می ماند … ؛)

یه چیزی به اسم تایتل !!

نبودم چن وقت !
اتفاقات : مامانم فرت و فرت بهم گیر میده ، خب حق داره ، به خودم آسیب زیاد می زنم ، یه آدم خیلی خیلی محترم رو رنجوندم و دارم عذاب می کشم ، یه مشت آهنگ جدید گیر آوردم 😀 ، کلی به خودم مغرور شده بودم واسه هیچو پوچ به تازگی حالم گرفته شد نشستم سر جام…
[دفترچه خاطرات !!!]
حرفها :
” نیما مضروب گفته:
یه کم بو بکش…
بوی چیه ؟
احساس می کنی ؟
بوی گند کثافت ؟
یا شایدم عطر مدهوش کننده ی سیب ؟
فکر کنم تفکیک اینا از هم راحته … نه ؟
———————————————————————–
چرا لازمه وقتی گناهی رو بو می کشی ؛ بخوای حسش کنی

چهار تا حرف دارم ، اول سوال منطقی بپرسم :وقتی گناه گناهه ، اینکه بوی مدهوش کننده ی سیب باشه یا بوی گند و کثافت چه تفاوتی ایجاد می کنن ؟ یعنی گناهه خوشگل باشه دیگه گناه نیست ؟ اینطوری گناهیتش [ ماهیت گناهیش ] کم می شه ؟ خب وقتی تفکیک بشن چی رو حل می کنن ؟ این گناه خوبه و اون گناه بد ؟
[ قصدم اصلا پریدن به شما نبود فقط دچار درک نکردن شدم ! ]

حرف دومم : وقتی آدم رو از بالا میندازن توی یه منجلاب بو کشیدن فک نمی کنم دردی رو دوا کنه چون وقتی وارده منجلاب بشیم بو کشیدنمون می شه سریعتر به درون کشیدن همون منجلابه [مواد منجلاب ! ]
مگر اینکه قبل رسیدن پا به سطحش این توانایی باشه که بپریم یه جای سالم که اگر کسی داره من تحسینش می کنم چون منو بندازین اون تو اونقدر دست و پا می زنم که کاملا برم توش.
البت این حرف 2 رو با خوندن کامنت شما تصور کردم و تصور من از گناه و لمسش یه چیز دیگست :

حرف سه : تصور من این طوری بود که گناه عین یک موجود نامرئی میاد سراغ آدم و دستش رو می کشه روی پوست آدم [عین این فیلم ها که یه موجوده نامرئی داره بعد این صحنه معمولا یا نامرئیه وارد طرف لمس شده می شه یا یکی غیب می شه و اون یکی تعجب می کنه .] یا مثل یه بخار رقیق [به رنگ بنفش روشن !!!] آدم رو در بر می گیره . حالا فک کنم حرفم ملموس تر میشه .

چهار : البت لمس کردن شدید ترین نوع حس کردنه و خطیر ترینش ، قبول دارم که توانایی بو کشیدن محشره اما اینه از یک لمس سر پیچی کنیم خیلی خیلی متعالی (!) تر از  اینه که از بوی یه چیزی سر بپیچیم .

یه چیز دیگه : من از نوشته ی خودم برداشتی که امیر پویا داشت رو نداشتم ولی خب نگاه هر کس به یه سبکه. اما خب نگاه اون هم جالبه عملا یه سبک مردن خوبه !
———————————
اگه حرف نا بجایی زدم عذر می خوام جدا قصد لج بازی یا هر چی ندارم !
برای خودتون یه لقب انتخاب کنید ، من با اسم افراد مشکل دارم . [ و از اون بیشتر اسم خودم ! ]

درس جدید

کشف می کنی. برایت تازه است ، لذت می بری و تازه می شوی و ازش استفاده می کنی ، درش غرق می شوی ، دست و پا می زنی و بیشتر پایین می روی [ البت هنوز لذت می بری از کشفت ] انقدر پایین می روی که سرت به سنگ تهش می خورد ، هوش میاد تو کله ات [ برعکس هوش از سرت می پرد ].بیرون می آیی نفرت زده می شوی و در خودت جمع می شوی ، به چیزی پناه می بری بر اساس سلیقه و توانایی ات [ زخم و خون ، نسکافه و کافئین ، سیگار و دود ، آهنگ و فریاد ، … ]
حس می کنی باید درس بگیری ؛ کمی  بزرگ می شوی .
درس جدید…

کشف می کنی. برایت تازه است ، لذت می بری و تازه می شوی…

——————–

دور باطل نیست !