زندگانی را از اطرافت بیاموز.

چند وقت پیش مینی بوسی رو دیدم که،پشتش نوشته شده بود:”عاقبت فرار از مدرسه.”
حدس زدم که راننده اون ماشین قبلا از مدرسه فرار کرده و حالا،حسرت روزهای رفته رو میخوره.
سر یکی از چهارراه های اصفهان،روی یک تابلو نوشته شده بود:
با ضعیفان هرکه گرمی کرد عالمگیر شد
ذره پرور باش تا خورشید تابانت کند
چند وقت پیش،پسری رو دیدم که سر پدرش فریاد میکشید و وسایل خونشون رو می شکست.بعدا فهمیدم اون پدر وقتی همسن و سال پسرش بوده،همین کار
رو با پدرش میکرده.
یک روز،وقتی داشتم از دارالرحمه شیراز می اومدم بیرون،دیدم عقب وانتی نوشته شده:
تیغ بران گر بدستت داد چرخ روزگار
هرچه میخواهی ببر،اما مبر نان کسی
و بالاخره هرروز دفتر های دوستم رو میبینم که بالای برگه هاش مینویسه:
به نام حضرت دوست… .

7 نظر

پاسخ دادن به fsd لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *