كجاييد نجيب زادگان؟!

توجه: اين مطلب، سياسي نيست، دل نوشته است ! موضوعش هم سياسي نيست، كاملآ اجتماعي است ! لطفآ اشتباه نگيريد.

سال سوم راهنمايي بودم كه در يك اردو كه معلم تاريخ ترتيب ديده بود، بحث ايران پيش آمد. من هم مثل همه درگير دفاع از نظر خودم بودم و بحث بالا گرفته بود كه خانم رضايي (همان معلم تاريخ و اجتماعي) كه يكي از بهترين معلّمان سمپاد بوده و هست، پرسيد: “بچه ها اصلآ ايران يعني چه؟” ما همه با تعجب ساكت شديم و من وقتي فهميدم كه بعد از 14 سال ايراني بودن، نمي دانم ايران يعني چه، حسي داشتم مخلوط از عذاب وجدان و خجالت و اين ها ! بعد از ردّ و بدل شدن چند نظر ساده، حرفي كه شنيديم اين بود: “اير يك كلمه با ريشه ي قديمي است به معناي نجيب زاده؛ آن هم پسوند مكان بوده. ايران يعني سرزمين نجيب زادگان…”

بقيه را نمي دانم، اما با شنيدن اين جمله، يك نوع حس غرور به من دست داد. بي اختيار لبخند زدم. كِيف كردم به نوعي، خيلي زياد ! من در سرزمين نجيب زادگان زندگي مي كنم…چه اسم شرافتمندانه اي…

اي ايران، اي مرز پر گهر، اي خاکت سرچشمه ي هنر

فرش ايراني مانده بود كه آن هم هندي ها بازارش را از ما گرفتند. زماني با عشق به زيبايي كارشان فرش مي بافتند و حالا با نگراني سير كردن بچه هايشان. بعضي ها هم يواشكي به شان گفتند كه حالا كه معروف شده ايم ! هر طور مي بافيد، ببافيد ! اشكالي ندارد.

دور از تو انديشه بدان، پاينده ماني تو جاودان

انديشه ي بدان هم مثل اين كه كمي قريب شده ! تحريم كرده اند و مي گويند تعليق كنيد، مي گويند تروريست هستيد، مي گويند بمب هسته اي را ما داريم بس است، ملت هاي جهان سوم را چه به هسته و اين ها؟!

اي دشمن ار تو سنگ خاره اي من آهنم، جان من فداي خاک پاک ميهنم

جانم فداي خاك پاك ميهنم، اما پول هايم نه ! كيفيت را فدا مي كنم، به اقتصاد و صنعت و اعتماد و اعتبار و همه چيز وطنم لطمه مي زنم، اما به جايش پايش كه بيفتد قول مي دهم جانم را بدهم ! بله ديگر… من ايراني هستم. گرچه ماشينم خارجيست، لباسم خارجيست، گرچه همه چيزم خارجيست، با روش خودم با دشمنان مبارزه مي كنم. مي نشينم و چپ چپ نگاهشان مي كنم. روش هاي ديپلماتيك را دوست ندارم راستش. بفهمند ديگر ويزا بي ويزا !

مهر تو چون شد پيشه ام، دور از تو نيست انديشه ام

انديشه ام دور نيست. آخر آنجا كه با ايران فاصله ندارد زياد…! شما را نمي دانم ولي من كه فقط مي خواهم بروم درسم را ادامه بدهم ! اسم من را مغز فراري نگذاريد. من وطنم را دوست دارم. البته مي دانيد كه براي ساختن دوباره و حلّ مشكلات ايران بايد نسلمان فدا شود… مي گويم بهتر است بگذاريمش براي نسل بعد كه تكنولوژي پيشرفت كرده باشد،نه؟

در راه تو، کي ارزشي دارد اين جان ما؟ پاينده باد خاک ايران ما…

هركس، نتيجه ي اعمال خودش را مي بيند. نبايد انگشت تقصيرات را سمت اين و آن گرفت. اگر به قول خيلي ها پسرفت كرده ايم، اگر امروز اينجاييم، بايد از خودمان بپرسيم چرا و به قول معروف سر “به گريبان خويش فرو ببريم”*. بايد ببينيم چند درصد ايراني بوده ايم تا به حال و چه سهمي در مشكلات پيش آمده داشته ايم. ببينيم چند بار بي تفاوت از كنار مسائل گذشته ايم، چند بار به جاي يكي براي همه، همه براي يكي، يعني خودمان را انتخاب كرده ايم. آنقدر ترسيده ايم كه يا مي خواهيم فرار كنيم، يا سكوت كنيم و ما هم مثل آنها كه ايران را از آن كه بود خراب تر كردند زندگي كنيم و بگذاريم نسل بعد بيايند اسم و رسم و موقعيّت ما را نجات بدهند. آن موقع مگر وضع از الآن بهتر خواهد بود؟ شنيده ام اين جمله را كه: “مگر بقيه ي مردم همه درست اند كه من باشم؟ اين همه آدم هستند كه فقط به فكر خودشانند، من يك تنه ايران را آباد كنم؟” اگر همه اين طور فكر كنند، ديگر مشكلي حل نمي شود. حتمآ مي گوييد خودت كه اين حرف ها را مي زني، تا به حال چه كار كرده اي؟ من ادّعا نمي كنم كه تا به حال اشتباه نكرده ام، اما حدّاقل مي دانم كه اين رويه، درست نيست. شعار نمي دهم كه ملّت، بياييد برويم صنعت را درست كنيم، يا دارو بسازيم براي اقتصاد مريضمان ! يك ضرب المثل چيني هست كه مي گويد: مردي كه كوه را جا به جا كرد، همان بود كه جمع كردن سنگ ريزه ها را شروع كرد. معلوم است كه وقتي از پايين به مشكلات نگاه كنيم، جرات نمي كنيم پا پيش بگذاريم ! من مي گويم اگر هر كدام يك سنگ ريزه برداريم، كوه را از بين مي بريم. بياييد از خودمان شروع كنيم.

… به اميد روزي كه هر ايراني، شايسته ي به دوش كشيدن اسم “سرزمين نجيب زادگان” باشد !

*: عيب كسان منگر و احسان خويش ديده فرو بر به گريبان خويش…

13 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *