اطمینان

از بین تمام کوهستان هایی که وجود دارند و هر کسی در این دنیا باید برای فتح قله ای به یکی از آن ها گام بردارد، آن کوهستانی را انتخاب کرده ام که هنگام ورود، فرشته ی نگهبانم مرا از رفتن به آن منع می کرد. میدانستم چرا مایل نبود وارد این کوهستان بشوم و الآن هم می خواهد راهم را عوض کنم. اما من چیزی دارم که او در وجود خود ندارد.

حرکت کرده ام. گام در این کوهستان نهاده ام و مطمئنم که هیچ قله ای را فتح نخواهم کرد. لذت راه رفتن روی زمین این کوهستان را فقط قلب من درک می کند. من بی دلیل وارد این کوهستان نشدم. آن جا که آغاز راه بود، آن جا که باید انتخاب می کردم، پژواک صدای قلبم را فقط از این کوهستان شنیدم. چگونه می توانم طی کنم راه قله ای را که صدای قلب مرا حتی نشنید؟!

می دانم. سرنوشت کاری نمی کند تا دنیا را از نوک قله ی این کوهستان ببینم. اما همچنان ادامه خواهم داد. پشیمان نیستم. امیدوارم پشیمان هم نشوم. آخر این راه، می دانم، آن قله ای نیست که پژواک صدای قلبم را تنها از او شنیدم. بلکه ساحلی است که مرا با خود خواهد برد، دور تر از هر کوهستان دیگر.

اردیبهشت ۸۸

+

2 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *